نتایج تحقیقات نشان می دهد که مردم از کتاب و کتاب خوانی فاصله گرفته اند (غیردرسی) اما کماکان مطالب کوتاه، به مانند مطالب 100 کلمه ای، هنوز جایگاه خودشان را حفظ کرده اند... از بچه ها خواستیم از یک داستان اقتباس کنند، آن را کنکوریزه! و به زبان خودشان بیان کنند. نزدیک ترین داستان، که همه شما شنیده اید، داستان بزبزقندی بود...
این شما و این ویکتور هوگوهای صفحه:
مبینا گرمانی، دوازدهم تجربی - چالوس
یکی بود یکی نبود.... شنگول و منگول و حبهی انگور کنکوری بودن. مامانشو که داشت میرفت ازمونارو براشون پرینت بگیره بهشون گفت که درساشون رو خوب بخونن و به گرگایی که به برههای کنکوری وعده قبولی تضمینی میدن توجه نکنن.. بعد از چند دقیقه تلفن زنگ خورد و بچهها گفتن کیه کیه زنگ میزنه؟ گرگ گفت: من مشاورم از موسسه گرگینه. بهتون میگم چطوری توی یک هفته تک رقمی بشید. بچهها گفتن نه تورو خدا دروغ نگو توی یه هفته که نمیشه از صفر تک شد. گرگ میگه: چرا که نمیشه؟ با یه برنامهی خوب و تلاش میشه به این رتبه رسید
برههای خوشحال شدن برای موسسه گرگینه 2000000000000 پول دادن تا برنامه و روشش رو براشون پیامک کنن اما چند ساعت گذشت و خبری نشد. وقتی مامان بزی برگشت فهمید بچهها چیکار کردن و چه کلاهبرداری بزرگی ازشون شده.......(هفت سال بعد) و بعد از 7 سال مامان بزی تونست پولشون رو زنده کنه ولی حالا بزغاله هایی که دیگه واسهی خودشون بزی شدن باید برای تخصص اقدام میکردن:)
امیر مرادی
یه روز من ( شنگول ) و صدرا صالحی ( منگول ) و ابوالفضل جلالی ( حبه انگور ) رفته بودیم کتابخونه. تو راه صدرا ( منگول ) گفت یه قهومون نشه؟😉 من و ابوالفضل ( شنگول و حبه ) هم گفتیم بشه رفتیم قهوه خوردیم بعد رفتیم درس خوندیم دکتر شدم شهریور هم اومدیم تهران پیش آقای آقالوئی بعد یه سر با شما هم رفتیم دور دور تهران. اونجا که رفتیم تا رسیدیم من و صدرا و ابوالفضل( منگول و حبه و شنگول ) از آقای آقالویی جدا شدیم و آقا گرگه مارو خورد..
چه قدر آخرش خوب تموم شد😂
خود سوباسا
یکی بود یکی نبود دو تا بچه بز کنکوری بودن.اسمشون شنگول و منگول بود.روزی از روزها مادرشون بزبزقندی میره شهر که آزمون ثبت نامشون کنه. آقا گرگه از این فرصت استفاده میکنه بیاد اینا رو بخوره.در میزنه میگن تو کی هستی.میگه برایتان بسته هایی آوردم برای جمع کردن کنکور تو ده دقیقه. اینا هم که بز بودن باور میکنن. درو باز میکنن میاد این دوتا بزو میبلعه .ولی کوچیکشون که حبه انگور باشه رو نمیخوره میگه تو برا بقیه تعریف کن که بز نباشن. منتها بزبزقندی میرسه و شکم گرگو پاره میکنه و قضیه بزنبودن کنسل میشه.
کاربر
یکی بود یکی نبود دختری بود که بهش میگفتن پشت کنکوری این دختر با خانواده اش در یک خانه قدیمی با سقف چوبی زندگی میکرد روزی دختر خبر دار شد که خانواده اش قصد سفر دارند و دختر قرار است در خانه برای مدتی تنها درس بخواند قبل مسافرت مادرش به او توصیه کرده بود در برای غریبهها باز نکند اگر کسی آمد در خانه زد از سوراخ در خوب نگاه کند اگر آشنا بود در بازکند ولی اگر غریبه گرگ بود باز نکند هنگام شب یکی در خانه زد دختر گفت کیه فرد غریبه پشت در گفت منم مادرت غذا اوردم برایت. دختر در باز کرد و کشته شد
چرا آخرش دارک شد؟
ساجده رحمتی، دوازدهم تجربی - چناران
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون زیر گنبد کبود هیچ کس نبود. توی یک دشت قشنگ، شنگول و منگول و حبه انگور توی یک خونه نقلی با مامانشون زندگی میکردن، نزدیکای عید بود و مامان بزی به خرید میرفت و برای بچهها لباس جدید میخرید منگول و حبه انگور که بچههای کوچیک خونه بودن با دیدن لباسهای جدید کلی ذوق میکردن و چون مدرسه نمیرفتم یک سره توی خونه سروصدا بود شنگول که کنکور داشت واقعا از دست سرو صداهای اونها خسته شده بود منگول دلش میخواست مثل خواهراش لباس نو بخره و ذوق عید رو داشته باشه اما عذاب وجدان میگرفت که درس رو ول کنه و بره خرید، تصمیم گرفته بود با لباس فرم مدرسش چند ماه دیگه روهم طی کنه. یکی از این روزا مامان بزی به خرید رفته بود و مثل همیشه زندگی رو سپرده بود دست شنگول😒شنگول هم که حواسش به آزموناش بود و البته حریف منگول و حبه انگور نمیشد، اون هارو به حال خودشون رها کرده بود که یک دفعه صدای در خونه بلند شد حبه انگور که کم تجربه بود در رو باز کرد و نا گهان صدای جیغ منگول بلند شد، شنگول که اصلا براش مهم نبود و داشت آزمون می داد توجهی نکرد یک دفعه خونه ساکت شد. شنگول نگران شد! رفت پایین و دید که گرگ سیاه منگول و حبه انگور رو خورده خیلی خوشحال شد😂😂ولی از مامانش میترسید برای همین از خونه رفت بیرون تا اونا رو پیدا کنه اما گرگ اون رو غافل گیر کردو اون رو هم خورد مامان بزی از خرید برگشت و دید که خونه خالیه! از همه بیشتر نگران حبه انگور شد (چون پسرش بود بالاخره! ) رفت دنبال بچه ها! گرگ سیاه رو پیدا کردو شکمش رو پاره کردو بچه هارو نجات داد شنگول هم از فرصت استفاده کرد و شکم گرگ رو با کاغذ باطلهها که مونده بود چه کارشون کنه پر کرد
حبه انگور پسر بود؟
حمیدرضا قاسم بگلو
شنگول، منگول و حبه انگور سه تا بچه بز بودن که کنکور داشتن و تو خونه داشتن میخوندن و خودشون رو آماده میکردن. یه روزی رسید که گرگ همسایه اینا شد. گرگ چون میدونست اینا رتبههای خوبی میارن میخواست ازشون واسه تبلیغات موسسه خودش استفاده کنه، در حالی که هیچ کدومشون به موسسه آقاگرگه نمیرفتن. مامانشون یه روز میره بیرون و میگه که اگه کسی در زد، در رو باز نکنین که یه وقت گرگ یا شغال نیاد ببردتون. مامانشون رفت و پشتش گرگ اومد. چند بار تلاش کرد بچهها رو فریب بده نشد تا اینکه دفعه آخر تونست و وارد خونه شد. شنگول و منگول رو به زور به موسسه خودش برد، ولی حبه انگور چون فرار کرد و قایم شد نتونست ببره. پس از اون مامانشون اومد و اوضاع رو دید. حبه انگور هم همه چی رو تعریف کرد. در نتیجه مامانشون رفت دنبال گرگه و قرار شد یه روز بجنگن. گرگه چون سر دلاک کلاه گذاشته بود و دلاک هم دندوناش رو چوبی کرده بود، نهایتاً به بز باخت. بز هم رفت شنگول و منگول رو آورد تا بقیه بچهها از موسسه گرگ گول نخورن. 😁
شغال آخه؟ کجای داستان اصلی شغال داشت؟
پرستو طالبی خیبری، دوازدهم تجربی - بانه
یکی بود ، بقیه هم بودن😬خدای مهربون هم که همیشه هست🤍 سال کنکور فرا رسیده بود ؛ وقت برداشت بود ، برداشت تجربیات مطالعه ....شنگول(استعاره از کتاب کمک آموزشی)، منگول(فیلمهای آموزشی) و حبهی انگور(برنامه ریزی ) کنار هم مشغول بازی بودند . مامان قندی (استعاره از تمام افراد دلسوز و حرفهای عرصه کنکور و خانواده ها) گفت: شما باید خودتون مواظب باشید ، کارهاتون رو به موقع انجام بدید و فریب گرگ (استعاره از افراد سودجو و نا امیدی مسیر کنکور) رو نخوردید . مامان قندی حرف هاش رو زد و رفت .. بچهها با شادی مشغول بازی بودند .. آخرهای سال بود . گرگ قصه ما اومد در خونشون در زد. بچهها هم بی خبر از همه جا و سر به هوا در رو باز کردند.... شنگول و منگول رو با خودش برد (کنار گذاشته شدن درس و...) اما حبهی انگور که از همه زرنگتر بود (اهمیت برنامه ریزی) یه گوشه موند. خودش رو به گوشی رسوند به مامان قندی زنگ زد.... مامان قندی از راه رسید، گرگ رو کنار زد . با بچهها صحبت کرد. بچهها رو آگاه کرد. خونه رو رو به راه کرد. قصه ما به سر رسید ؛ پرستو به هدفش رسید😔😂
رکسانا فتاپور
شنگول و منگول حبه انگور 3 تا بچه بودن در خانواده ای تحصیل کرده چشم به جهان گشودن. درس خوندن و کنکور قبول شدن. شنگول و منگول رفتن پزشکی و حبه انگور رفت دندون پزشکی. یه روز به مامان بزی گفت. مامان چه حسی داری سه تا از بچه هات دکترن ؟ مامان بزی گفت 3 تا؟ مگ دندون پزشکا هم دکترن؟😔😂
الهام کریمی
سه تا بچه بودن به اسم شنگول و منگول و حبه انگول دوتاشون موفق شدن اون یکی همش موند پشت کنکور گرگ اومد خوردش راحت شد 😑😂
کاربر
نتیجهی چالش: سه تا بُزغاله دارن واسه کنکور میخونن و اُمید به قبولی تو یکی از سه رشته دارن؛ بعد تو هنوز نااُمید هستی؟! جمع کن دیگه خودتو ...
شوخیهای کامنتی به انتخاب حمید آقالویی - 22 اسفند 1402
حمید آقالوئی: چالش؛ وسایل مورد نیاز برای خوابگاه!
حمید آقالوئی: چالش روز اول دانشگاه
شوخیهای کامنتی به انتخاب حمید آقالویی - 12 اسفند 1402
