سلام بچه ها
این آقا پسر خوش تیپ اصغر آقاست. شاید از ظاهرش تعجب کرده باشید اما چون داستان ما مربوط به همین هفته میشود طبیعی است که ایشان فرصت رسیدن به خودش را نداشته و این نقاشی یهویی بوده است (ساعت 8 صبح به ذهن آن نقاش ناشی و در تاکسی رسیده بود). ایشان به علت تورق سریع حتی فرصت نکرده اند که یک شانه به موهایشان هم بزنند. (البته متاسفانه نقاش ناشی دستهای ایشان را شبیه هالک کشیده است). او می داند بعد کنکور خیلی خوشتیپتر میتواند در انظار عمومی ظاهر شود. اصغر را همین جوری که هست بپذیرید.
این نقاشی یهویی اصغر در روز یکشنبه مورخه 11 تیر 1402 می باشد:

اصغر برای جلوگیری از فراموش کردن وسایلی که باید به حوزه ببرد فکری به ذهنش خطور کرد. او در یک صبح تابستانی همین حوالی پدر و مادرش را پیش خود فراخواند و به آن ها گفت: پدررر و مادررر.. عزیزتر از جانم از آن جایی که این روزها کمی آشفته هستم (کاملا از چهره ایشان مشخص است) لطف می کنید این موارد را به خاطر بسپارید.
نقاشی پایین مربوط به همین رویارویی می باشد:

همان طور که می بینید اصغر کُپِ کپی پدرش می باشد و لازم بود حتما این موضوع را بگویم!
ادامه داستان: مادر و پدر اصغر سراپا گوش ایستاده بودند. اصغر ادامه داد: این 12 وسیله را من در مجله آزمون دیده ام و نگران هستم که نتوانم همه آن ها را یک جا جمع آوری کنم و در کیفم بگذارم. اگر امکان دارد شما در جمع آوری این موارد کمکم کنید.
این 12 وسیله این ها هستند:

پدر نگاهی غضب آلود به اصغر کرد و زیر لب چیزی گفت. (اما چون نگاه غضب آلود در این بازه بدآموزی دارد از نقاشی پاک شده است) پدر کنترل تلویزیون را برداشته، کولر را خاموش کرده و کانال تلویزیون را عوض کرده و از اتاق بیرون رفت اما مثل همیشه مادر با دیدن این 12 وسیله شروع به جمع آوری آن ها کرده که آب در دل فرزندش تکان نخورد. اصغر یک نگرانی هم برای تنظیم خوابش برای روزهای باقی مانده داشت که با هماهنگی مادر قرار شد از همین امشب زودتر بخوابد تا بتواند زودتر بیدار شود که در روز کنکور به مشکلی برنخورد.
...روزها گذشتند و به شب کنکور رسیدیم. اصغر شب زودتر خوابید و برای همین غذای سبکی خورد و به تخت خواب رفت.
عکس زیر در ساعت 3 صبح از اصغر گرفته شده است. اگر دقت کنید مشاهده می کنید که اصغر در کمال آرامش مشغول استراحت است!

اصغر صبح ساعت 6 با صدای مادر از خواب بیدارشد. از دیدن میز صبحانه برق شادی در چشمانش درخشید و بدون شستن صورت به سراغ صرف صبحانه رفت.
البته منظور نقاش از آن قطعه نان، نان باگت نیست بلکه نان بربری ( چون خودم بربری دوست دارم، دوست داشتم اصغر بربری بخورد) می باشد که صبح پدر اصغر از آقا ماشالله شاطر محله گرفته بود و سفارش کرده بود که کنجدهایش زیاد باشد
ضمنا مطمئن هستم که اصغر را از نیم رخ ندیده بودید.
نقاشی اصغر در میز صبحانه را می بینید:

اصغر بعد صرف صبحانه و چک کردن دوباره 12 وسیله به همراه پدر و مادر همان مسیر حوزه را که دیروز یک بار آن را چک کرده بودند، طی کردند و به حوزه رسیدند
در نقاشی زیر خوشحالی اصغر و دوستانش را که به موقع وارد حوزه کنکور می شوند مشاهده می کنید.
اصغر همونیه که با فلش مشخص شده است:

اولین کاری که اصغر در حوزه انجام داد این بود که محل استقرار خودش را پیدا کند و در فرصت باقی مانده مکان های دیگر حوزه مثل آبخوری و... را بشناسد که اگر در بین آزمون خواست آبی به صورتش بزند زمان زیادی برای پرسیدن مکان آب خوری صرف نکند...
البته عکس زیر مثلا قبل از شروع کنکور می باشد (عکس صندلی خالی پیدا نکردم)
طبق معمول برای این که اصغر را با بقیه داوطلبان در این عکس اشتباه نگیرید، اصغر را با فلش مشخص کرده ام

نمی دانم چه اتفاقی در حین آزمون افتاد، اصغر مدیریت زمان و تکنیک های آن را به خوبی پیاده کرد یا نه، یا این که با دیدن سختی سوالات درسی خودش را باخت یا نه، اما با دیدن نقاشی زیر مطمئن شدم که اصغر از کنکور خود راضی بود...
در نقاشی زیر اصغر را می بینید که بعد از کنکور با حرکات موزون و ناموزون به سمت خانواده می دود...

نقاشی ها: حمید آقالوئی 5 ساله از تهران
