حمیدآقالوئی/داستان‌های کهن/ شنگول و منگول و حبه‌ی انگور

یکی بود، یکی نبود، یه خانم بزی بود که بهش می‌گفتن بز زنگوله پا. این بز 3 تا بچه داشت شنگول، منگول، حبه انگور.

حمیدآقالوئی/داستان‌های کهن/ شنگول و منگول و حبه‌ی انگور




یکی بود، یکی نبود، یه خانم بزی بود که بهش می‌گفتن بز زنگوله پا. این بز ۳ تا بچه داشت شنگول، منگول، حبه انگور...

بچه ها با مادرشان تو یکی از صفحه های سایت زندگی می‌کردند. روزی مامان بزی خبردار شد که گرگ تیز دندان تخمین رتبه زن! در آن دور و بر‌ها خانه گرفته و همسایه‌اش شده، خیلی نگران شد و به بچه‌ها سپرد که مراقب باشید. اگر کسی آمد و در زد و گفت بیایید رتبه تون رو حدس بزنم اولش از سوراخ کلید خوب نگاه کنید، اگر اون نبود و من بودم در را باز کنید.  بچه‌ها گفتند: چشم. (تا یادم نرفته بگم شنگول و منگول و حبه انگور سه قلو بودند و هر 3 تاشون کنکور داده بودند)

مامان بزی رفت یک ساعت دیگر گرگ آمد در زد. بچه‌ها گفتند: کیه؟ گفت: «منم، منم مادرتون، تخمین دارم براتون! بچه‌ها گفتند: «دروغ می‌گی، صدای مادر ما نازکه، اما صدای توکلفته.

 

گرگ دوباره برگشت و در زد.

باز بچه‌ها پرسیدند: «کیه؟» گرگ صدایش را نازک کرد و گفت: «منم، منم مادرتون، تخمین دارم براتون! بچه‌ها از پشت در نگاه کردند و گفتند: «دروغ می‌گی، مادر ما دستش سفید تو دستت سیاهه.»

 

گرگه که دید اینجوری کسی حرفش رو باور نمی کنه  رفت به آسیاب و دستش را زد توی کیسه آرد و کاربریش رو عوض کرد و برگشت و‌‌ همان حرف‌ها را زد.( البته جا داره تو این قسمت قصه بگم که تو اون لحظه شنگول و منگول و حبه انگور منتظر اعلام نتایج بودند. مدیر مدرسه شنگول زودتر متوجه شد که نتایج آمده و به آن‌ها اطلاع داد. نفس‌ها حبس شده بود ولی سایت بالا نمیومد تا با هزار زور و بعد چند بار اشتباه زدن عددها متوجه شدند که هر 3 پزشکی دریاچه بالایی قبول شدند. از خوشحالی روی سم هاشون بند نبودند که یهو صدای در اومد و حواسشان نبود و در رو باز کردند )

گرگ یهویی پرید توی خانه. شنگول و منگول را گرفت و خورد. اما هرچه گشت حبه انگور را پیدا نکرد.

نزدیک غروب بز زنگوله پا از چرا برگشت وقتی به در خانه رسید، دید در باز است، تعجب کرد. بچه‌ها را صدا زد اما جوابی نشنید. ولی وقتی پرسید بچه ها رتبه تون چی شد؟ که ناگهان حبه انگور که رتبه بهتری گرفته بود از توی ساعت پرید بیرون و مامان بزی مهربان را بغل کرد و همه چیز را برای مادرش تعریف کرد.

مامان بزی رفت خانه گرگ. گرگ هم یک دیگ را آتش کرده بود و داشت برای بچه‌اش، آش می‌پخت. بز روی پشت بام شروع کرد به جست و خیز کردن (بالا و پایین پریدن). گرگ سرش را بیرون آورد و فریاد زد:«کیه کیه پشت بام توپ و تاپ می‌کنه؟! آش بچه‌های مرا پر از خاک و خل می‌کنه؟!» ( وقتی بچه بودم و پدرم به ترکی این قصه را می خواند این بخشش رو این طوری تعریف می کرد: بوکیمدی دامون اوسته، دامون دیوارون اوسته، ...یادش بخیر)  بز گفت: «منم منم، بز زنگوله پا کی برده شنگول من؟! کی خورده منگول من؟!  کی گفته که امسال نتایج مثل 1400 میاد؟

گرگ گفت:«منم منم گرگ تیز دندان من خوردم شنگول تو، من بردم منگول تو، من میام به جنگ تو. «بز گفت:«چه روزی میای به جنگ من؟» گرگ گفت: «روز جمعه. فردا)) مامان بزی هم خداروشکر کرد که این جمعه که آزمون نیست و لازم نیست بچه ها رو به حوزه ببره.

 مامان بزی آمد به خانه خودش و از آنجا رفت به صحرا علف سیری خورد. روز بعدش رفت پهلوی گاودوش تا شیرش را بدوشد و یک ظرف کره و سرشیر درست کند. وقتی که درست شد، کره و سرشیر را برداشت و برد برای سوهان‌ کار و گفت: شاخ هایم را تیز کن. سوهان‌کار شاخ بز را تیز کرد. گرگ هم رفت پیش دلاک و گفت: «دندان‌های مرا تیز کن.» دلاک گفت: «کو مزدش.» گرگ گفت: «مگه مزد هم می‌خوای. « دلاک گفت:« بله، بدون مزد که نمی‌شه.» گرگ هم رفت یک انبان (کیسه) برداشت و پر از باد کرد و برای دلاک برد. دلاک تا سرانبان (کیسه) را باز کرد دید همه‌ اش باد، اما به روی خودش نیاورد وگفت:«بلایی به سرت در بیارم که تو داستان‌ها بنویس. گاز انبر را برداشت و دندان‌های گرگ را کشید و پنبه جاش گذاشت. فردای آن روز، گرگ و بز وسط میدان آمدند. گفتند که پیش از جنگ باید آب بخوریم. بز پوزش را توی آب فرو برد، اما آب نخورد ولی گرگ آنقدر آب خورد تا شکمش باد کرد و سنگین شد. گرگ و بز به میدان آمدند. بز هم آمد با شاخ تیز و سر و گردن کشیده. گرگ گفت: «برای من سروکله می‌کشی. الان نشانت می‌دم. گرگ پرید که خرخره بز را بگیرد. اما دندان‌های پنبه‌ ای‌ اش از دهانش افتاد بیرون. بز هم به گرگ فرصت نداد. رفت عقب و آمد جلو و با شاخ زد توی پهلوی گرگ تیز دندان. پهلوی گرگ شکافت و شنگول و منگول از شکم گرگ افتادن بیرون. مامان بزی شنگول و منگول را به خانه برد و حبه انگور راهم صدا کرد و گفت: «بچه‌ها بعد از این دانا باشید و تا نتایج کنکور نیومده حرف کسی رو باور نکنید. قصه ما به سر رسید کلاغه به خونه‌ش نرسید...


شوخی‌های کامنتی به انتخاب حمید آقالویی - 26 تیر 1401                        

شوخی‌های کامنتی به انتخاب حمید آقالویی - 1 مرداد 1401                        

Menu