-
«انگار من از وقتی بچهی کوچکی بودم، ادیب بودم. مادرم میگوید وقتی تازه زبان باز کرده بودم، هنگامی که شیشهی شیرم را میدیدم میگفتم: «خالی نه... پُر... پُر».
-
در جلسهی آزمون کلافه و ناراحت شدم. سؤال، غلط رسمالخطی را خواسته بود و من خیال میکردم باید به دنبال غلط املایی باشم.
-
سپس چند فعل روی تابلو نوشت تا مضارع و ماضی بودن آنها را تشخیص دهیم. دوستان عزیز! شما هم خودتان را بیازمایید.
-
همیشه وقت کم میآوردم و پس از آزمون حسرت میخوردم که چرا نتوانستم به سؤالاتی که بلد بودم برسم و پاسخ دهم.
-
اینها سخنان همکلاسی شوخ و بانمک من بود که در اولین جلسهی درس ادبیات به زبان آورد و کلاس را پر از خنده کرد.
-
برایمان خیلی جالب بود و سعی کردیم با کمک معلممان کلماتی را که در آنها بعضی واجها برای آسانی تلفظ حذف میشوند پیدا کنیم.
-
وقتی میگویند معلم مثل چراغ است و راه ما را روشن میکند، راست میگویند. هر کاری میکردم یاد نمیگرفتم. حتماً میپرسید چه چیز را؟
-
در رویارویی با ادبیات کنکور، سه دسته دانشآموز داریم: بیحال، معمولی، سختکوش. هر کدام از اینها روشهایی برای مطالعه دارند.
-
اشتباهاتم مثل بچههای من هستند؛ من همهی آنها را دوست دارم.
-
من و دوستم یک قرار آموزشی با هم داریم و آن این است که آخر هر هفته در مورد اشکالات درسیمان با هم گفتوگو میکنیم.