سلام به همه دوستان !
در این مطلب قصد داریم مبحث «چیستی انسان 1» را
از کتاب فلسفه یازدهم مطالعه و بررسی کنیم .
امیدواریم مطالب بیان شده ، به شما در یادگیری بهتر ، کمک کند .
تهیه شده توسط :
اسماء منتظری - رتبه 615 کنکور 1399 / حقوق تهران

یکی از مسائل مورد توجه فیلسوفان از ابتدای شکلگیری فلسفه تاکنون مسئله «حقیقت انسان» بوده است.
آنها در این مورد نظرات مختلف و گاه متضادی بیان کردهاند. بیان نظرات فلاسفه و تأمل در آنها میتواند ما را برای رسیدن به یک دیدگاه روشن کمک کند.
دورههای تاریخی مختلف
دوره یونان باستان
دیدگاه افلاطون و ارسطو: نظر دقیق و روشن درباره انسان، در این دوره، اولین بار از جانب افلاطون مطرح شد و از آنجا که مجموعه آثار افلاطون منعکسکننده اندیشههای سقراط نیز هست، میتوان گفت که دیدگاه افلاطون، به میزان زیادی، منعکسکننده دیدگاه استاد وی، سقراط نیز هست.
افلاطون: «تنها موجودی که به طورخاص دارای عقل و خرد است، نفس است و این نفس چیزی نامرئی است».
همچنین میگوید: «نفس، جزء عقلانی انسان است که او را از حیوانات متمایز میکند و غیر فانی و جاوید است»
ارسطو نظر استاد خود افلاطون را پذیرفت که قوه نطق و قابلیت حیات مربوط به نفس است، نه بدن. بدن بدون نفس، یک موجود مرده است. از نظر ارسطو نفس انسان در هنگام تولّد، حالت بالقوه دارد و هیچ چیز بالفعلی ندارد، نه علم، نه احساس، نه محبت و نه نفرت و نه هیچ چیز دیگر. نفس، به تدریج این امور را کسب میکند و به «فعلیت» میرسد و کامل و کاملتر میشود. مقصود از «ناطق» بودن انسان هم صرفاً سخن گفتن او نیست، بلکه مقصود اصلی، قوه تفکر و تعقل است. انسان با قوه تفکر خود استدلال میکند ؛ یعنی از تصدیقات و تصورات خود کمک میگیرد و استدلال را سامان میدهد. گویا در هنگام استدلال، با خود نطق میکند. پس از تنظیم استدلال نیز با سخن گفتن و نطق، محتوای استدلال را به دیگران منتقل مینماید.

دوره جدید اروپا
در این دوره، همانطور که فیلسوفان اروپایی از جهت معرفت شناسی به دوگروه «عقلگرایان» و «تجربهگرایان» تقسیم شدند، از جهت انسانشناسی نیز به تدریج، دو تلقی از انسان پیدا کردند و دو جریان را پدید آوردند که تاکنون نیز این دو جریان همچنان در مباحث فلسفی اروپا حضور دارند؛ البته یکی از این دو که بعداً خواهیم گفت، حضور فعال تر و تأثیرگذارتری بر فرهنگ و زندگی اروپاییان معاصر داشته است. یک جریان، همانند افلاطون و ارسطو، همچنان معتقد به وجود «نفس» یا «روح» هستند و برای انسان دو بُعد روحی و مادی قائل اند و حقیقت انسان راهمان روح و نفس وی میدانند. جریان دیگر، به این سو تمایل دارند که یا اصولا وجود «نفس» را انکار کنند و انسان را یک موجود مادی بدانند و یا نفس را چیزی فرعی نسبت به بدن تلقی کنند و از آثار و لوازم بدن به شمار آورند.

معتقدین به وجود نفس
دکارت، فیلسوف فرانسوی که هم درباره بدن و هم درباره نفس تحقیق کرده، بدن را ماشینی پیچیده میداند که بهطور خودکار فعالیت میکند. اما این بدن، حقیقت «من» انسان را تشکیل نمیدهد. از نظر وی «من»، همان «روح» یا «نفس» است که مرکز اندیشههای ماست.
کانت، فیلسوف بزرگ دیگر اروپا که در قرن هجدهم میزیست با استدلال دیگری که با استدلال دکارت متفاوت بود، به اثبات حقیقت نفسانی انسان و اراده و اختیار آن پرداخت. او از این راه، نفس مختار و اراده آزاد انسان را اثبات کرد و گفت انسان یک موجود اخلاقی و برخوردار از وجدان اخلاقی است و یک چنین ویژگی بدون وجود اختیار و اراده آزاد معنا ندارد. اختیار نیز ویژگی نفس است، نه بدن که یک امر مادی است.

انسان تک ساحتی
ماتریالیستها دستهای از فیلسوفان هستند که میگویند همه موجودات و از جمله انسان فقط یک بُعد و یک ساحت دارند که همان بُعد مادی و جسمانی است. آنان میگویند ذهن و روان هم چیزی جز مغز و سلسله اعصاب انسان نیست. از نظر ماتریالیستها انسان یک ماشین مادی بسیار پیچیده است، نه چیزی فراتر از آن.
توماس هابز: ذهن بشر را یک ماشین پیچیده مادی است که شبیه یک دستگاه مکانیکی، مثل موتور اتومبیل، کار میکند.
مارکس: انسان را فقط یک موجود مادی میدانست که نیازهای اصلی او را نیازهای مادی تشکیل میدهند و نیازهایی مانند نیاز به اجتماع و قانون و نیاز به اخلاق، همه به خاطر نیازهای مادی پیدا شدهاند.
داروینیستها نیز که عقایدی نزدیک به ماتریالیستها دارند، فیلسوفانی هستند که از نظریه داروین درباره پیدایش حیات و تحول تدریجی موجودات زنده و پیدایش انسان از حیوان نتایج فلسفی گرفتند و گفتند که انسان چیزی نیست، جز یک حیوان راست قامت؛ با این تفاوت که از سایر حیوانات پیچیدهتر است و همان طور که یک کرم با یک پرنده تفاوت ندارد و هر دو حیوان شمرده میشوند، انسان نیز به جز پیچیدگی بیشتر، تفاوت حقیقی با آنها ندارد.



فایل پی دی اف درسنامه در قسمت ضمیمه قرار گرفته است .
سپاس از توجه شما 🌹

