در تلویزیون دیده بودم مردم در خیابان و محل کارشان ماسک میزنند. مادر و پدرم هم سر کارشان همیشه این موضوع را جدی میگیرند. آنها فقط در خانه ماسک نمیزنند. من چقدر خوشحال بودم که هیچ کجای دنیا بهاندازهی خانهمان امن نیست؛ ولی حالا پای ویروس به خانهی ما هم رسیده است. مادرم بارها گفته بود باید خیلی مراقب سلامتمان باشیم. این ویروس دنبال آدم میگردد و از آدمها زنجیر میسازد و از یکی به دیگری خودش را گسترش میدهد. حلقهی این زنجیره را باید پاره کرد. باید دور بود از یکدیگر. باید چهره را با ماسک پوشاند. باید دستها و همهی سطوح تماس را خوب شست تا این ویروس ناکام شود.
اما حالا مادرم که حلقهی اصلی زندگی ماست، گرفتار کووید19 شده است و من غمگینم؛ اما مادرم و پدرم روحیهی بسیار خوبی دارند. پدرم از کارش مرخصی گرفته است. مادرم زن بسیار قویای است. میگوید: «نمیگذارم که این ویروس دستش به شما برسد.» حالا نهتنها مادرم، بلکه من و پدرم هم قرنطینه شدهایم و هر سهی ما ماسک میزنیم. مادرم را نمیبینم. فقط صدایش را میشنوم. پدرم وظایف بیشتری را در خانه بر عهده گرفته است. هم مراقب من است و هم مراقب مادرم. تذکرات مادرم را بهخوبی اجرا میکند.
مادرم که همیشه پیگیر کارهای مدرسه و آموزشم بوده است، به من میگوید دیگر مرد بزرگی شدهام و خودم بهتنهایی از پس کارهایم برمیآیم. من هم برای خوبشدنش به پدرم کمک میکنم و برای سلامتش هر شب دعا میکنم.
صدای مادرم از اتاقی که در آن قرنطینه است، همچنان امیدبخش است: «بچهها، من بهزودی کرونا را از پا درمیآورم.»
