ماجراهای اصغرآقا
فررررررر... تتختخ!
اصغر یک دارت دیگر برداشت (مگر خبر ندارید؟ اصغر تصمیم گرفته برای اینکه وقتش تلف نشود به جای بیرون رفتن از خانه، خودش را در خانه سرگرم کند. برای همین رفته بازار و از این دارتهایی که سیبل هم دارند گرفته است. از همانهایی که روی سیبل دایره دایره است؛ یعنی شما اگر تمرین کنی و بتوانی دارت را به دایرهی کوچکتر بزنی امتیاز بیشتری میگیری).
اصغر دستش را جلو عقب برد و چشم راستش را تنگتر کرد و دارت را رها کرد: فرررررر...تتخ تخ! دارت در مسیر کج و کولهی خودش دوباره به دیوار خورد و مقداری از گچ دیوار ریخت. دیوار که چه عرض کنم از وقتی اصغرآقا این تفریح را انتخاب کرده است دیوار اتاقش مثل آبکش شده است.
محمد که مشغول تماشای هنرنمایی اصغر بود زیر لب خندهای کرد و گفت: «تیراندازیات هم مثل درس خواندنت است.» اصغر که داشت خردههای گچ را از روی زمین جمع میکرد گفت: «یعنی چه؟ چه ربطی داشت؟»
محمد: آخر این چه ادا و اطواری است موقع هدفگیری انجام میدهی؟ در هدفگذاری درسیات هم کارهای عجیب و غریب میکنی.
اصغر که دوباره به سراغ دارت رفته بود برگشت و گفت: «ایراد تو همین است. دفعهی پیش هم بحثمان نتیجه نداشت. هدفگذاری من آوردن رتبهی تکرقمی در کنکور است.»
فررررررر... تتختخ! باز قسمتی از گچ دیوار ریخت.
محمد: خوب! اشتباهت در همین است. موضوع این است که نمیدانی اصلاً چگونه هدفگذاری کنی یا اصلاً نمیدانی هدفگذاری درست یعنی چه.
اصغر که شاکی شده بود کنار محمد نشست و با لحن تمسخرآمیزی گفت: «استااااااااااااد! میشود توضیح بدهید؟» محمد بدون توجه به لحن اصغر ادامه داد: «با یک مثال ساده برایت توضیح میدهم. ما دو نوع هدفگذاری داریم: یکی کوتاهمدت و یکی بلندمدت. مثلاً همین دارت و سیبلی که گرفتهای را فرض کن. تو باید زمانی بگذاری برای اینکه بتوانی دارت را به سیبل بزنی (هدفگذاری کوتاهمدت). بعد باید تمرین کنی که دایرههای بزرگتر را بزنی (هدفگذاری کوتاهمدت) تا آن قدر مهارت پیدا کنی که کوچکترین دایره را هدف قرار بدهی که هدف اصلی است (هدفگذاری بلندمدت). اینجاست که میشود گفت موفق شدهای. الان چون هدفت دایرهی کوچک است تمام پرتابهایش به خطا میرود. باید کمکم با تمرین روی اهداف کوچکتر به این سطح از مهارت برسی.»
اصغر که از سخنرانی محمد ماتش برده بود این دفعه با کش کمتری گفت: «استاااد! مثال چیزی که گفتی در درس خواندن چیست؟» محمد که از توجه اصغر خوشحال شده بود گفت: «من برای خودم هدفگذاری کوتاهمدت بین هر آزمون دارم. مثلاً اهداف کوچک و قابل دسترسی تعریف میکنم که حتماً به آنها برسم؛ مثل چندتا از دهتا. تراز درس ادبیات من در این آزمون 5500 بود؛ یعنی 3 از10. برای آزمون بعد سعی میکنم آن را حفظ کنم یا به 4 از 10 برسانم؛ نه مثل تو که همهاش به فکر نتیجههای صددرصدی هستی.»
اصغر: چه با حال! اسم برگهای که پشتیبان صبح آزمون به ما میدهد، هم همین است. میتوانی چند مثال دیگر بزنی؟»
محمد: چرا که نه! مثلاً من هدفگذاری میکنم که در فاصلهی هر آزمون، ساعت مطالعهام را افزایش بدهم یا سعی میکنم تعداد مسئلهی بیشتری برای ریاضی کار کنم. مگر نه اینکه ما دو هفته یکبار قسمتی از درسها را میخوانیم و بعضیها را دوره میکنیم و آزمون میدهیم؟ هر آزمون یک هدفگذاری کوتاهمدت است. با تمرین در رسیدن به هدفهای کوچکتر برای رسیدن به هدفهای بزرگتر آماده میشویم.»
اصغر که مات و متحیر به صورت محمد خیره شده بود به خودش آمد و گفت: «عجب مشاورهای دادی! من هم از فردا شروع میکنم و همین کار را انجام میدهم و برای اینکه به تو ثابت کنم که حرفهایت را متوجه شدهام میخواهم همین الان طی یک هدفگذاری کوتاهمدت سعی کنم دارت را به صورت نشسته پرت کنم طرف سیبل!» تا محمد آمد چیزی بگوید اصغر دارت را پرت کرده بود.
فررررررر تتخ تخ بووووووم شتلاق!
دارت محکم به در اتاق اصغر خورد و توی چوب گیر کرد. اصغر با وحشت به صدای مادرش که از پذیرایی میآمد گوش کرد.
