موازی خاطرهی بازی در ساعتهای بینیازی، دقیقهها هشیار میشوند. دوباره که آفتاب به روزگارت میزند، تمام رخوتهای جاماندهات بیکار میشوند.
باشکوهتر از رؤیا شبیه روز تولدت میشوی. بیقرار و زیبا صاحب شناسنامهی خودت میشوی.
تمام ناشناختههای نو را تحمل میکنی و در صبحگاهی عجیب، نجیبانهتر از مرداد گل میکنی.
کسی شبیه تو نیست و تو در قالبهای قراردادی جا نمیشوی. تصمیم بزرگ را خودت خواهی گرفت اما هرگز در میانهها تنها نمیشوی.
در دوران تازهات دست تردید به بیراههها میرسد. ارث تمام نخواستنها و نتوانستنها به بیگانهها میرسد.
این بار اگر برگ و بار صندوقچههای آگاهی را سمت نو شدن میبری، بهار را آخر شهریور از ضیافتهای کانونیات به خانه میآوری.
نزدیک عصرهای بلند تحلیل آزمون، کنار صدای روشن این تلفن، نگاهت را به هفتههای آبی بدوز و به راهبردی شدن اعتماد کن. این سمت تازه، راهبلدهای آشنایی دارد که نه عطش رسیدن به قله که تجربههای لذت بردن از مسیر از روزگارشان میبارد.
با کانونی شدن در امتداد روزهایی که زوجدرسهای گرمازدهات به صف شدهاند، تمام فرصتسوزیها تلف شدهاند. گزارشها را میشنوی و میپذیری اما هرگز از دیگران حرف نمیزنی. به قرارداد آفتابیات وفادار میمانی و از آمارنویسیهای شبانه دل نمیکنی.
تو بیبدیل هستی و بیدلیل از راه نرسیدهای. از آنها که پای باورهای بهاری خود به جوانه رسیدهاند، نابترین آوازها را شنیدهای.
در عصرهای نارنجی و در پرسههای خشک بادهایی که قاصد برگها و برنامهها هستند، در همایشی کوچک اما روشن، حجتها برایت تمام میشود. آنجا که از پس تمام دلدلهای تابستانیات، دلت آرام میشود.
ببین چگونه برایت چراغ میشوند تا از باریکههای مهتابی به اقیانوس سلام کنی. پای این پرواز بلند به جادوی ارادهات مطمئن میشوی تا سرکشترین آرزوها را رام کنی.
خوشرنگی این جزوهها و کتابها در هوای رقابتهای بیهوا در مسیر برنامهریزی و خودآموزی با تجربههای خوشنقش دیروزی در روزگار بلند راویان و تاجران نابلد، به راهبردی شدن میارزد.
از همین تابستان شروع کن. با همین خورشیدها طلوع کن.
