همهی ما خیلی چیزها را از دوران کودکی میدانیم و آنها را با همان درک و فهم کودکی با کمی تحلیل در ذهنمان ثبت کردهایم. حقیقت این است که اگر نیاز نشود، یا چیزی باعث نشود که ما مجدداً به آن موضوع فکر کنیم، همان تصور و فکرِ پیشینِ دورانِ کودکیمان را تا دوران جوانی و بزرگسالی و... به همراه خواهیم داشت. مثلاً همهی ما در کتابهای دوران دبستان این شعر فردوسی را خواندیم:
میازار موری که دانهکش است ...
شما به محض شنیدن این شعر، در ذهنتـان ادامهاش را خواندید؛ که جان دارد و جان شیرین خوش است!
البته خیلی کم پیش میآید که با شنیدن آن، دوباره به عمق معنای این بیت شعر فکر کنید؛ چون اولاً این عبارت مدام برایتان تکرار شده و همین که بفهمید این همان شعر تکراری است دوباره بیاختیار همان اندیشههایی را که بار قبل برای آن در ذهن ناخودگاه و احتملاً آگاهتان ثبت کردهاید به ذهنتان میآید و دیگر اینکه زمانی به این عبارت فکر کردهاید که دوران کودکیتان را میگذراندید و در نتییجه تحلیلتان از معنی این بیت شعر متناسب با سطح فکری کودکیتان بوده است.
خیلی از مطالب دیگر هم هستند که به این شکل در ذهن ما خانه کردهاند!
متنهای ادبی خلاق و خلاف عادتِ معمول و همچنین اشعار برای این گفته میشوند که بتوانند ذهن خواننده را به هر بهانهای دوباره به فکر وادارند و تفکری تازه را جانشین افکار پیشین کنند.
ما باید سعی کنیم به هر بهانهای که شده به دانستههایمان دوباره بیندیشیم و آنها را متناسب با فهم و درک جدیدمان بهروز کنیم.
