چشمان خندان خانم معلم

از همه‌ی شما که حالا بزرگ‌تر شده‌اید می‌خواهم اولین روز مدرسه و کلاس اول را به یاد آورید.

چشمان خندان خانم معلم

از همه‌ی شما که حالا بزرگ‌تر شده‌اید می‌خواهم اولین روز مدرسه و کلاس اول را به یاد آورید. من به حافظه‌ی شما کمک می‌کنم. احمد که حالا سال پنجمی است، دست مادرش را تا دم کلاس درس رها نمی‌کرد. زهرا که مادرش خود معلم علوم بود، با اعتمادبه‌نفس جلوتر از مادر دنبال خانم معلم می‌گشت. مهرداد که پدر و مادر، هر دو او را تا دم مدرسه همراهی کردند، وقتی معلم دستش را گرفت، چه احساس آرامشی تمام وجودش را فراگرفت. شقایق که حالا دانش‌آموز زرنگ سال ششمی است، به خاطر آورد که هنگام جداشدن از مادرش در حیاط مدرسه فقط با آغوش خانم معلم گریه‌اش پایان گرفت و... . آن‌ها لحظات ماندگار در ذهن همه‌ی ما هستند. خاطرات اولین روز مدرسه و آموزگاران اول دبستان، کتابی چندصد‌صفحه‌ای است پر از خاطرات تلخ و شیرین اولین روز سال‌اولی‌ها. پاییز 98، پاییز 97 و پاییز 96 و... . آن‌ها سال‌هاست خود را مسئول و متعهد به خانواده می‌دانند تا مزه‌ی خواندن و نوشتن و حل‌کردن مسئله را به کام فرزندشان شیرین کنند.

اما پاییز 99 داستان دیگری است. برگ‌ها هنوز زرد و طلایی نشده بودند. بچه‌ها با ماسک‌های رنگارنگ در حال جست‌وجو بودند. مادرها احساس نگرانی می‌کردند و کتاب‌های جلدشده روی نیمکت‌های کلاس درسی باز نشدند که عطر تازگی پراکنده کنند؛ اما خانم آموزگار اولی‌ها با همان شور همیشگی در سر، با همان مهر اندیشه‌ساز در قلبش در حیاط مدرسه انتظار می‌کشید و در این نخستین روز تحصیل، ماندگارترین لبخندها را از چشمانش در پس ماسک سفیدی که به صورت داشت، تا آخر عمر به حافظه سپرد.

منبع :

Menu