وقتی از او پرسیدم هفتهی قبل چگونه گذشت، اصلاً به حاشیه نرفت. با اعتمادبهنفس گفت: «انگار آدم در شرایط غیرعادی به سمت زندگی منظمتر و متمرکزتر هدایت میشود.»
نمیدانم این جملات را کجا خوانده یا دیده بودم. انگار صحبتهای یک دانشمند بود؛ ولی واقعاً این پسر از آنچه برایش اتفاق افتاده بود میگفت. او مستندات برنامهریزی روزانهاش را به من ارائه میداد. اسفندماه، یک ماه پیش، خسته و مبهم و مکدر بود. واژههای تحصیل، آزمون، درس، کنکور، هدف و آینده برایش تلخ و بیمزه شده بود. با آه و ناله میگفت: «دنیا دارد به هم میریزد. مدرسهها تعطیل شدهاند. آزمونها آنلاین شده است» و حالا نگاهش را تغییر داده بود. در شرایط تازه، اطلاعات نابتری به دست آورده بود. مجبور شده بود به راه تازهای برود و تجربه و احساس نوتری را پشت سر بگذارد. او تواناییاش را کشف کرده بود و حالا این روزها بیشتر به خودش متکی شده بود.