گفتوگو با علی حاجیوند از ملایر
از رتبهی 17000 سال 96 تا رتبهی 1713 سال 97
علی حاجیوند در یک نگاه
شهر: ملایر (همدان)
سالهای حضور در کانون: از پنجم دبستان تا چهارم دبیرستان و یک سال فارغالتحصیل
رتبهی قبولی: 1713 تجربی منطقهی 2
رشتهی قبولی: پزشکی دانشگاه علوم پزشکی سنندج
شغل پدر: رانندهی ماشین سنگین
شغل مادر: خانهدار
لطفاً خودت را معرفی کن.
من علی حاجیوند از ملایر هستم. سال گذشته در کنکور رتبهی حدود 17000 را کسب کردم و سال 97 که دوباره کنکور دادم رتبهام 1713 شد.
از چه زمانی به کانون آمدی؟
پنجم دبستان عضو کانون شدم و باعث شد در آزمون مدرسهی نمونهدولتی قبول شوم و نفر دهم شهر شدم. سه سال راهنمایی در مدرسهی ابونصر فارابی تحصیل کردم و هر سه سال جزء نفرات برتر مدرسه بودم. سال دوم راهنمایی در آزمونهای کانون چند بار رتبهی یکرقمی کشور شدم. سوم راهنمایی در آزمون تیزهوشان شرکت کردم و قبول شدم و به دبیرستان علامه حلی رفتم. در مسابقات زیستشناسی اول شدم و مقام اول وبلاگنویسی در زیست را هم به دست آوردم.
چه شد که با این پیشینهی قوی نتوانستی همان سال اول نتیجهی مطلوب بگیری؟
سال چهارم به مدت سه ماه عضو کانون بودم؛ چون دوستانم معتقد بودند شرکت در آزمونهای کانون فایدهای ندارد. من هم به حرف دوستانم گوش دادم و از آزمون دادن دلسرد شدم و فکر میکردم با تلاش خودم میتوانم در کنکور موفق شوم. به هر حال بازیگوشی کردم و بیشتر وقتم را با دوستانم گذراندم و غرور کاذب باعث شد سال اول در کنکور موفق نشوم. برادرم قبل از من عضو کانون بود و با رتبهی 1700 در رشتهی مهندسی شیمی قبول شده بود. او تأکید داشت که اشتباه میکنم؛ اما به حرف او گوش ندادم و آسیب آن را دیدم. من سال اول کاملاً بیبرنامه بودم. هر وقت میخواستم درس بخوانم بدون هیچ برنامهریزی به سراغ درسها میرفتم. گاهی یک هفتهی کامل فقط زیست میخواندم. درسهای عمومی را کنار گذاشته بودم. به دوران عید که رسیدم متوجه شدم که دوستانم جلوتر از من هستند و من جا ماندهام. تا به خودم آمدم دیر شده بود. همیشه فکر میکردم چون تیزهوش هستم حتماً در کنکور هم نتیجهی خوبی کسب میکنم اما در کنکور رتبهام خیلی بد شد و دوران تلخی را پشت سر گذاشتم.

نمرات سال اول را به یاد داری؟
ادبیات 35، عربی 60، دین و زندگی 27، زبان انگلیسی 42، زیست 22، ریاضی 37، فیزیک 46 و شیمی 35 درصد. درواقع سال اول با اطلاعات عمومی خودم در کنکور شرکت کردم و تلاش خاصی نکردم.
از چه زمانی تصمیم گرفتی که دوباره در کنکور شرکت کنی؟
وقتی نتایج اعلام شد ضربهی شدیدی به خودم و خانوادهام خورد. خانواده هم خیلی روی من حساب کرده بودند و هیچ کس فکر نمیکرد نتیجهام به این بدی شود. پدر و مادر و برادرم خیلی از دستم ناراحت بودند. بعد از چند روز به این نتیجه رسیدم که نشستن و زانوی غم به بغل گرفتن کاری از پیش نمیبرد. دو راه بیشتر نداشتم؛ یا انتخاب رشته کنم یا دوباره برای کنکور بخوانم. پدرم به هیچ وجه راضی نبود که با آن رتبه انتخاب رشته کنم. پدرم جملهی قشنگی دارد که میگوید راه دانشگاههای خوب از خیابانهای ملایر نمیگذرد؛ از اتاقی میگذرد که در آن درس میخوانم. تأکید داشت که به جای اینکه با دوستانم بیرون بروم و تفریح کنم در اتاقم بنشینم و درس بخوانم. این حرف تأثیر زیادی رویم گذاشت. اولین کاری که کردم این بود که موی سرم را تراشیدم تا دیگر وقتم را جلوی آینه تلف نکنم. به کانون رفتم و در آزمونها ثبت نام کردم. مسئولان کانون دوباره مرا با صمیمیت پذیرفتند و به من گفتند میتوانم.
در اولین آزمون نتیجهات چه شد؟
به نظرم اولین آزمون برای یک پشتکنکوری مهمترین آزمون است. من خیلی خوب خوانده بودم. در آزمون مهر که شرکت کردم ترازم شد 6200. سالهای گذشته بیشترین ترازم 5900 شده بود و این نتیجه برایم دلگرمکننده بود. هر بار نتیجهام بهتر میشد و هیچ وقت ترازم افت نکرد. نزدیک بهمنماه ساعت مطالعهام را کمی بالا بردم و به 12 ساعت رساندم. قبل از عید ترازم 7000 شد. تلاشم آن قدر زیاد شده بود که پدر و مادرم دلشان برایم میسوخت. این تراز اعتمادبهنفسم را خیلی بالا برد. من همیشه در مراسم تولد دوستانم شرکت میکردم اما این مراسم را کنار گذاشتم و حتی تلویزیون هم تماشا نمیکردم. در آزمون 7 فروردین 300 نمره افت کردم ولی آزمون بعدی عید ترازم 7100 شد. من هر بار برای درسها هدفگذاری میکردم و حتی یک سؤال هم شده آن را ارتقا میدادم. در یکی از آزمونهای جمعبندی خرداد درس شیمی خیلی سخت طرح شده بود و نمرهام 32 شد. افت خیلی بدی داشتم و روحیهام خیلی بد شد. با خانم کولیوند و آقای روستایی، پشتیبانم، حرف زدم و آنها دلداری دادند که چون سخت بوده این نتیجه را گرفتهام. برای آزمون بعدی تلاشم را زیاد کردم و نکتهبرداری و جمعبندی بهتری داشتم. در آزمون بعدی ترازم دوباره به 7000 رسید. آزمون آخر تصمیم گرفتم که جزء نفرات اول شهر شوم. تمام تلاشم را کردم و ترازم به 7327 رسید و نفر سوم شهر شدم. این موضوع یک هفته قبل از کنکور تأثیر زیادی بر روحیهام داشت.
تو در هیچ آزمونی غیبت نکردی. این اعتماد به چه دلیل بود؟
در ملایر تمام رتبههای برتر در سالهای اخیر عضو کانون بودند. تیم برنامهریزی کانون یک گروه قدرتمند است و برنامهی کانون حاصل خرد جمعی است. با خودم گفتم این من هستم که باید خودم را با برنامهی کانون هماهنگ کنم، نه کانون با من.
درسی بود که دغدغهات باشد اما بر آن غلبه کنی؟
در شیمی چالش داشتم. شیمی از طرفی شبیه به زیست است و از سویی مثل ریاضی و فیزیک. برای رفع این چالش سعی کردم شیمی را متعادل بخوانم؛ یعنی فقط مسئله کار نکردم یا فقط حفظی نخواندم. هر دو مهم هستند. برای حل مسائل گاهی به مطالب حفظکردنی نیاز است. شیمی درسی است که باید وقت زیادی برایش گذاشت. سال اول که کنکور دادم مسائل شیمی را حل نمیکردم و وقتی چند مسئله را حل میکردم و بلد بودم خسته میشدم و به سراغ مبحث بعدی میرفتم. باید تستهای متعدد کار کرد. یکی از کتابهایی که در این درس خیلی به من کمک کرد کتاب سهسطحی شیمی بود. من کل مطلب را یاد گرفته بودم و به سؤالات سطح بالا نیاز داشتم. این نیاز را کتاب سهسطحی برآورده کرد.
تحلیل آزمون چهقدر به تو کمک کرد؟
به نظرم آزمون دادن 10 درصد موضوع است؛ بقیهی آن به تحلیل آزمون بستگی دارد. اگر ندانیم چه سؤالی را به چه دلیل اشتباه جواب دادهایم آن اشتباه را آن قدر تکرار میکنیم که باعث میشود سؤالات ساده را هم با روش اشتباه از دست بدهیم.
در آزمونها اغلب چند غلط داشتی؟
اولین آزمون 32 غلط داشتم. هر چه جلوتر آمدم و از تکنیکها مدیریت زمان استفاده کردم غلطهایم کمتر شد. در دوران جمعبندی به حدود 15 غلط رسیده بود.
بعد از آزمون چگونه برای دو هفتهی بعد برنامهریزی میکردی؟
همان زمان که تحلیل آزمون را انجام میدادم برای دو هفتهی بعد هم با استفاده از برنامهی راهبردی برنامهریزی میکردم. مشخص میکردم که مباحث را تا کی تمام کنم و تست و مرور را چه روزهایی انجام دهم. چهارشنبه و پنجشنبه مخصوص مرور و بازیابی بود.
روز کنکور چهطور گذشت؟
اواخر ساعت مطالعهام به این صورت بود که دو ساعت درس میخواندم و نیمساعت استراحت میکردم و این بازه بین 8 صبح تا 3 نیمهشب بود. بدنم به این ساعت عادت کرده بود. آزمون آخر را برای خودم کنکور فرض کردم و ساعت 4:30 خوابم برد. ساعت 6:30 هم باید بیدار میشدم. همیشه مادرم برایم خرما و گردو و آب میگذاشت. وقتی به جلسهی آزمون رفتم اول آنها را خوردم و اصلاً به بیخوابی شب قبل آن فکر نکردم. با خودم فکر کردم که سر جلسهی کنکور نشستهام و باید بهترین نتیجهام را بگیرم. کاملاً سرحال بودم و بعد از آزمون به دوستم گفتم در این آزمون جزء نفرات برتر شهر خواهم بود. شبهای بعد تمرین کردم که زودتر بخوابم. عادتم را به ساعت 2 نیمهشب رساندم. پشتیبانم به من گفته بود که روز قبل از کنکور اصلاً درس نخوانم. با برادرزادهام که تازه به دنیا آمده بود بازی کردم و شاد شدم. ساعت 8 شب شام خوردم. ساعت 10 شب همیشه خواب به سراغم میآمد اما مقاومت میکردم و نمیخوابیدم. شب کنکور با خودم گفتم بهترین موقعیت است که زودتر بخوابم. تا ساعت 6 صبح خوابیدم و سرحال به جلسهی کنکور رفتم. حتی سعی میکردم به کسانی که روحیهی ضعیف داشتند کمک کنم. دوستانم تعجب میکردند که آرامش دارم. ادبیات کمی سخت بود و نمرهام 65 شد. درس عربی نقطهی قوتم بود و میخواستم آن را 100 درصد پاسخ بدهم و به هدفم هم رسیدم. دین و زندگی را 72 درصد جواب دادم. به سراغ زبان رفتم و ریدینگها کمی سخت بود و اذیتم کرد. نمرهام 55 شد. در آزمونهای کانون به این نتیجه رسیده بودم که ترتیب پاسخگویی اختصاصیها را تغییر دهم. اول شیمی، بعد ریاضی، بعد زیست و در آخر به سراغ فیزیک میرفتم. در کنکور هم همین روش را انجام دادم. نمرهام در شیمی 72 شد. ریاضی وقتگیر بود و نمرهام 55 شد. زیست را 70 درصد پاسخ دادم و در فیزیک نمرهام 68 شد. وقتی از جلسهی کنکور بیرون آمدم مطمئن بودم که نتیجهی خوبی میگیرم.
دلیل اینکه در درس عربی قوی بودی چیست؟
سال دوم راهنمایی معلمی داشتم به نام آقای عرفاننیا که عربی را عالی تدریس میکرد. من قواعد اول، دوم و سوم دبیرستان را همان سال یاد گرفتیم. او در سازمان هلال احمر کار میکرد؛ متأسفانه در سانحهای از دنیا رفت. یادش گرامی!
نقش خانواده در موفقیت تو چیست؟
مادرم خانهدار و پدرم رانندهی ماشین سنگ است و از کودکی رقابت را در وجود ما نهادینه کرده است. اگر بخواهم کاری را انجام دهم حتماً انجام میدهم و این ویژگی خانوادگی ماست. نتیجهی سال اول خیلی برایم اذیتکننده بود پدرم شجاعتم را بالا میبرد و مادرم به من اعتمادبهنفس میداد. من دو برادر بزرگتر از خودم دارم. سال دوم برادر بزرگم خیلی کمکم کرد. کتابهایی را که لازم داشتم برادرم تهیه میکرد تا وقتم تلف نشود. مادرم آن قدر مجلههای آزمون را خوانده بود که یک پشتیبان تمامعیار برایم بود. من روزهای جمعه چون تحلیل آزمون داشتم از مادرم میخواستم مجلهها را بخواند و هر جا خیلی مهم است برایم مشخص کند تا بعداً با فراغت بیشتری آنها را بخوانم. یکی از آنها گفتوگو با قهرمانان پیشرفت بود. او هم دقیقاً سال گذشته رتبهاش حدود 17000 شده بود. روش او به این صورت بود که از تکنیک زمانهای نقصانی بهخوبی استفاده کرده بود و من هم تصمیم گرفتم حتماً این تکنیک را به کار ببرم. من تمام گفتوگو با قهرمانان پیشرفت در همهی مجلات را خوانده بودم و همهی آنها بدون استثنا از دفتر برنامهریزی استفاده کرده بودند. من هم دفتر برنامهریزیام را مرتب و منظم و کامل مینوشتم. تابلوی نوروز را هم کامل انجام دادم.
فکر میکنی کانون چه نقشی در موفقیت تو داشت؟
کانون به من تفکر را یاد داد تا بتوانم روی پای خودم بایستم و با فکر کردن مشکلاتم را حل کنم. این موضوع در زندگیام هم کاربرد دارد. تحلیل آزمونها به من یاد داد که اگر در زندگی جایی اشتباه کنم به آن فکر کنم و دلیل اشتباهم را پیدا کنم.
الان که دانشجوی پزشکی هستی برای آیندهات چه برنامهای داری؟
بیشترین دغدغهام این است که دکترای عمومی را بهخوبی پشت سر بگذارم و نگذارم زمان بیشتری را از دست بدهم تا بتوانم زودتر دورهی تخصص را طی کنم.
دوست داری به عنوان سخن آخر چه بگویی؟
از تمام کسانی که کمکم کردند، حتی رقیبانم، تشکر میکنم. از پدرم که همیشه از من خواست که تلاش کنم و از مادرم که همیشه دلسوزم بود تشکر میکنم. حمایتهای برادرانم همیشه در خاطرم خواهد ماند. از خانم کولیوند، مدیر نمایندگی ملایر، سپاسگزارم که همیشه با اخلاق خوش خود به من روحیه دادند. از آقای روستایی، پشتیبانم، که خیلی کمکم کرد تشکر میکنم. تأکیدم به دانشآموزان این است که تلاش کنید. رمز موفقیت در تلاش است.

