گفتوگو با هانیه شهریاری از اندیشه
از رتبهی 11000 سال 93 تا رتبهی 296 سال 97
هانیه شهریاری در یک نگاه
شهر: اندیشه (تهران)
سالهای حضور در کانون: 5 سال، از چهارم دبیرستان و 4 سال فارغالتحصیل
رتبهی قبولی: رتبهی 296 تجربی منطقهی 3
رشتهی قبولی: پزشکی دانشکدهی البرز کرج
شغل پدر: بازنشستهی شرکت خصوصی
شغل مادر: خانهدار

لطفاً خودت را معرفی کن.
من هانیه شهریاری از شهر اندیشه هستم. پنج بار در کنکور سراسری شرکت کردم. رتبههایم به ترتیب 11000، 10000، 15000، 9000 و 296 شد. در حال حاضر دانشجوی پزشکی دانشکدهی البرز کرج هستم. من سه خواهر و برادر کوچکتر از خودم دارم. امسال که توانستم در رشتهی مورد علاقهام قبول شوم خواهرم یک سال و نیم دارد و این موضوع مانع موفقیت من نشد و به نظرم در هر شرایطی میشود درس خواند. مهم این است که هر کس تا چه حد میتواند شرایط را مدیریت کند. حتی به من پیشنهاد میدادند که برای در خواندن به کتابخانه بروم اما خودم دوست داشتم در خانه درس بخوانم. پدرم شغل آزاد دارد و مادرم خانهدار است. در فامیل نزدیک ما من اولین نفری هستم که در رشتهی پزشکی قبول شدهام و کسی را نداشتم که از او الگو بگیرم. البته باید این را هم بگویم که مادرم با اینکه تحصیلات عالی ندارد بهترین راهنمایم بود. هم برای انتخاب رشتهی دبیرستان و هم برای انتخاب رشتهی پزشکی خیلی راهنماییام کرد.
از چه سالی عضو کانون شدی؟
من از همان چهارم دبیرستان عضو کانون شدم اما به بودجهبندی برنامه اهمیتی نمیدادم و خودم درس میخواندم و آزمونها برایم مهم نبود و غیبت میکردم.
پایهی درسیات چهطور بود؟
من 12 سال در مدرسههای عادی درس خواندم و پایهی درسیام اگر خوب بود به دلیل خوب درس خواندن خودم بود. اما اینکه موفق نشدم اهمیت ندادن به آزمونها و برنامهریزی بود. من نمیدانستم چگونه باید برای کنکور بخوانم؛ در حالی که معدلم همیشه بالای 19 بود. حتی وقتی در کنکور نتیجه نمیگرفتم فکر میکردم مشکل از آزمونهای کانون است و وسوسه میشدم که دیگر در آزمونها شرکت نکنم. امسال که به طور حرفهای درس خواندم متوجه شدم برنامهی آزمونها بسیار مناسب است. برنامهی راهبردی بارها مطالب را مرور میکند. خیلی مهم است که کسی چهار بار شکست بخورد و بار پنجم موفق شود. مسلماً خیلی چیزها برایم تغییر کرد. من چهار بار شکست خورده بودم و لازم بود روشهایم را کاملاً تغییر دهم تا دوباره به همان نتیجه منتهی نشود. امسال بودجهبندی کانون اولویت اصلی من بود و آن قدر خوب درس خواندم که شب کنکور ذرهای نگران فراموش کردن مطالب نبودم.
سال چهارمی که کنکور دادی نسبت به سال سوم پیشرفت خوبی داشتی. دلیل آن چه بود؟
سال 96 که رتبهام 9000 شد به این دلیل بود که من از بهمن تا عید به مدت دو ماه درس خواندم اما از آن به بعد هیچ چیز نخواندم و همین باعث شد رتبهام بهتر شود.

خانواده اعتراضی نکرد؟ دو ماه درس خواندن برای یک پشتکنکوری خیلی کم است!
اتفاقاً خانوادهام ناراضی بودند. وقتی میخواستم برای سال پنجم کنکور بدهم پدرم به من گفت اگر میخواست تغییری در رتبههایش ایجاد شود باید در این چهار سال میشد و سال پنجم معجزه نمیشود. حتی به من پیشنهاد میدادند که رشتهی دیگری را انتخاب کنم و به نظرم قضاوتهای دیگران با توجه به شکستهایم کاملاً منطقی بود؛ اما خودم میدانستم چه میخواهم و میدانستم باید زندگیام را تغییر دهم. دیگر از شکست خوردن خسته شده بودم. البته شکستهای من به مسائل داخل خانه هم مربوط میشد و من مجبور بودم کارهای خانه را هم کنترل کنم. در سال پنجم حال مادرم بهتر شده بود و درنتیجه شرایط من هم خیلی بهتر شد و زمان بیشتری مخصوص به خودم داشتم. یکی از اقوام دانشجوی پزشکی اصفهان است و او هم در آزمونهای کانون شرکت میکرد. عید سال 96 به خانهمان آمد و از من دلایل شکستم را پرسید. من ناامید شده بودم که دیگر به هدفم نمیرسم. با هم صحبت کرد و مشورتهایش خیلی به من روحیه داد و قول داد برای کنکور سال بعد در برنامهریزی به من کمک کند. اتفاقاً خیلی به من کمک کرد و یاد داد که هر درسی را چگونه بخوانم. تأکید زیادی داشت که حتماً در آزمونهای کانون شرکت کنم.
برای پنجمین کنکور از چه زمانی شروع کردی؟
وقتی نتایج آمد و رتبهام 9000 شد نسبت به سال قبل پیشرفت کرده بودم و حتی برای رشتهی پرستاری انتخاب رشته کردم؛ اما باز هم قبول نشدم؛ بنابراین تصمیم گرفتم امسال را جدی درس بخوانم. از مهرماه در آزمونها شرکت کردم. ترازم در اولین آزمون 6200 شد و با اینکه برای شروع خوب بود خیلی ناراحت شدم. در دیماه به تراز 7000 رسیدم و خیلی خوشحال شدم. این تراز را حفظ کردم و نگذاشتم افت کند.
در عید رفتوآمدها برایت مشکلساز نشد؟
من خیلی به خانوادهام وابسته هستم و دوست ندارم از خانوادهام دور باشم. یک ربع استراحت بین درسهایم را پیش خانوادهام بودم و نهایت استفاده را برای تقویت روحیه میکردم. من با سروصدا مشکل نداشتم و میتوانستم درس بخوانم و دید و بازدیدها مشکلی برایم ایجاد نکرد. خانوادهام اوایل شاید باور نمیکردند که من 10 ساعت درس میخوانم اما وقتی نتایجم خوب میشد باور کردند و خیلی حمایتم کردند و سعی میکردند از رفتوآمدها کم کنند. از طرف دیگر خواهرم در امور آموزشیاش خیلی به من وابسته بود اما سال پنجمی که میخواستم کنکور بدهم شرایط مرا درک کرد و کمک کرد تمرکز داشته باشم. کوچکترین خواهرم وقتی به دنیا آمد مشکل قلبی داشت و من زمان زیادی را در بیمارستان گذراندم. وقتی تلاش پزشکان را میدیدم انگیزهام برای تحصیل بیشتر شد تا بتوانم دردی از دردها کم کنم. پدرم هم بیماری گوارشی دارد و من شاهد این هستم که بیماری چهقدر میتواند زندگی یک انسان را تحت تأثیر قرار دهد و وظیفهی یک پزشک چهقدر حساس است. یکی از انگیزههای من برای پزشکی بیماری پدرم بود تا بتوانم برای خانوادهام مفید باشم.
در دوران جمعبندی هم نتیجهی قابل قبولی داشتی که تو را امیدوار نگه دارد؟
بله؛ در دوران جمعبندی عید و خرداد هم همین تراز را حفظ کردم. در دوران جمعبندی تلاشم چندبرابر میشد و با توجه به روشهایی که در سایت کانون پیشنهاد میشد درس میخواندم. یکی از آنها روش آزمونهای سه روز یکبار بود که کاملاً شبیهسازی میکردم. سعی کردم سال پنجم در برابر کسی که موفق شده است، حرفگوشکن باشم. من قبلاً لجاجت داشتم و فکر میکردم بقیه اشتباه میکنند.

در روز کنکور هم از خودت راضی بود؟
به نظرم در کنکور خیلی بیش از انتظارم نتیجه گرفتم. من اگر در رشتهی داروسازی قبول میشدم برایم عالی بود. آن قدر در دوران جمعبندی دقیق عمل کرده بودم که در کنکور برای عمومیها یک ربع هم وقت اضافه آوردم. نمرههایم در ادبیات 73، عربی 94، دین و زندگی و زبان 69 شد. با اینکه برای عمومیها خیلی وقت نگذاشتم اما نتیجهام قابل قبول بود. چیزی که خیلی به من کمک کرد کتاب زرد عمومی بود. از اردیبهشت این کتاب را شروع کردم و هر روز تمرین میکردم. هر روز 8 صبح تا 9:15 یک کنکور عمومی پاسخ میدادم. این کار خیلی کمک کرد که در کنکور زمانبندی خیلی خوبی برای عمومیها داشتم.
در اختصاصیها چه کار کردی؟
نمرههایم در ریاضی 57، زیست و فیزیک 74 و شیمی 71 شد. برای اختصاصیها به این نتیجه رسیدم که باید مفهومی درس بخوانم و کنکور یک آزمون حفظی نیست و هر سال سؤالات مفهومیتر طرح میشود.
در چه درسی خیلی تغییر کردی؟
در فیزیک نمرهام منفی میشد اما در کنکور آن را به 74 رساندم. روش اشتباهم در این درس به این صورت بود که فقط جزوهام را میخواندم و فرمول را حفظ میکردم و کاری به تست و تمرین مسئله نداشتم؛ در حالی که برای فیزیک باید خیلی تمرین کرد. اوایل سال که در آزمونها شرکت میکردم درسنامه را کامل میخواندم و تستهای آموزشی را هم حل میکردم و بعد از خودم آزمون میگرفتم. سؤالاتی را که بلد نبودم بدون اینکه به پاسخنامه رجوع کنم میگذاشتم برای پایان تستها. هرچند در آزمون فرصت برای فکر کردن زیاد به تستها نیست اما این کار را باید در خانه انجام داد و نباید سریع به سراغ پاسخنامه رفت. به طور مثال برای یک تست حرکتشناسی نیمساعت وقت گذاشتم و آخر سر هم غلط جواب دادم؛ اما ترجیح میدادم خودم به جواب برسم. این شیوه در درک مفاهیم فیزیک به من کمک کرد.
در زیستشناسی هم همین شیوه را داشتی؟
روشم در آن چهار سال به این صورت بود که فقط درسنامه را میخواندم و کاری به کتاب درسی نداشتم. سال پنجم وقتی مشاورم به من گفت باید کتاب درسی را بخوانم حرف او را گوش دادم و در اولین آزمون متوجه اهمیت آن شدم. اول کتاب درسی را کامل و با دقت میخواندم و بعد سعی میکردم بین جملات ارتباط برقرار کنم. کمکم خواندن زیست برایم راحتتر شد. بهترین منبع من برای تمرین زیست آزمونهای غیر حضوری بود. نکات آن را درمیآوردم و تحلیل میکردم. حتی اگر سؤالی را درست جواب میدادم باز هم پاسخنامهی تشریحی را میخواندم. در مباحث زیست فقط در ژنتیک مشکل داشتم و هرچند این مبحث را خواندم و تمرین کردم اما در کنکور از خودم انتظار نداشتم که حتماً به سؤالات آن جواب بدهم. من هیچ درسی را کنار نگذاشتم اما چون هدفم مشخص بود و میخواستم رتبهام زیر 1000 شود، اولویتبندی کردم و برای درسهایی که خیلی کار داشت زیاد وقت نمیگذاشتم. مهم این است که بتوانیم در جلسهی کنکور احساسات خود را در برابر سؤالات کنترل کنیم. مثلاً من میدانستم که نمیتوانم ریاضی را به بالای 70 برسانم و برایم سخت بود. اما در فیزیک پایهی بهتری داشتم و ترجیح میدادم برای درسی که بازده بهتری دارد وقت بگذارم.

ساعت مطالعهات چگونه بود؟
با خودم قرار گذاشته بودم که جدی باشم و در درونم میدانستم که باید کار خاصی انجام دهم. از همان اوایل ساعت مطالعهام را روزی 10 ساعت قرار دادم. هر روز چهار درس اختصاصی و دو درس عمومی میخواندم. آذرماه ساعت مطالعهام به 12 ساعت رسید. در دوران عید 13 ساعت مطالعه داشتم.
مجلهی آزمون را هم میخواندی؟
اتفاقاً یکی از صفحات محبوب من صفحهی گفتوگو با قهرمانان پیشرفت بود.
خانواده تو را به چه چیزی میشناسند؟
در عین احساسی بودن منطقی هستم. باید احساسات را در جهت درست هدایت کرد. نباید از احساسات ترسید. باید آنها را پذیرفت و هدایت کرد. گاهی من در ناامیدی مطلق درس خواندم اما اجازه نمیدادم این ناامیدی مرا از کارم عقب بیندازد.

