بهار فصل پروانه شدن است

حالا من منتظرم؛ منتظر دیدن پروانه‌های خودم؛ شاگردهای خودم در بهار. می‌خواهم پروازشان را ببینم. از آن‌ها می‌خواستم در زمستان قوی و صبور باشند تا پروانه شدن را در فصل بهار تجربه کنند.

بهار فصل پروانه شدن است

سال‌ها پیش، قبل از این‌که مثل الان با کمک تقویم موبایلم برای تمام شدن یک فصل کاری و امید تعطیل بودن و خوابیدن تا ظهر ذوق کنم، آمدن بهار را از روی چیزهای دیگری می‌فهمیدم؛ مثلاً کوزه‌ای که گوشه‌ی آشپزخانه بود و مادرم دور آن پارچه‌ی نازکی پیچیده بود و قرار بود سبز شود؛ هوایی که در عرض یک هفته گرم می‌‌شد و خریدهایی که مادرم هر روز با ذوق و شوق می‌کرد. کوچک‌تر که بودم بیش‌تر از این‌که منتظر خود عید باشم، در باغچه، روی شاخه‌ی بدون برگ درخت‌ها و در گلدان‌های خشک‌شده دنبال چیز دیگری بودم! یک کرم کوچولوی پشمالوی رنگی! می‌دانستم نزدیک عید سر و کلشان پیدا می‌‌شود! در باغچه می‌گشتم و پیدای‌شان می‌کردم. در دستانم نگهشان می‌داشتم و نگاهشان می‌کردم. خیلی آرام و کند بودند. وقتی می‌گرفتمشان، حرکت نمی‌کردند و من فکر می‌کردم مرده‌اند! تا می‌گذاشتمشان روی زمین کمی بی‌حرکت بودند ولی بعد ناگهان سرشان را بالا می‌آوردند و انگار می‌گفتند: «ای خدا! این چه وضعی است! گیر کی افتادیم!» بعد سریع می‌رفتند زیر برگی پنهان می‌شدند! مادربزرگم می‌گفت: «ما شیرازی‌ها به این‌ها می‌گوییم گربه‌ی نوروزی!» دخترخاله‌ام که از ما خیلی بزرگ‌تر بود و دانشجوی زیست‌شناسی بود، عینکش را روی نوک بینی‌اش جابه‌جا می‌کرد و با لهجه‌ی خاصی می‌گفت: «اسم علمی این‌ها کاترپیلار است!» و مادربزرگ می‌گفت: «کاتر پیتر یا هرچی! این همان گربه‌ی نوروزی است! عید را می‌آورد!»

به هر حال باغچه‌مان پر از گربه‌ی نوروزی بود. سال‌ها گذشت و من هر اسفند با این گربه‌های نوروزی سرگرم بودم تا بزرگ و بزرگ‌تر شدم و چیزهای دیگری ذهنم را مشغول کرد.

تا همین چند روز پیش که با مادرم در حیاط داشتیم به کوه نزدیک خانه، درخت‌ها و باغچه نگاه می‌کردیم یاد گربه‌های نوروزی افتادم. از مادرم پرسیدم: «گربه‌های نوروزی واقعاً بهار کجا می‌رفتند؟» مادرم نگاهی به من و بعد باغچه انداخت. بعد پرسید: «تا به حال در زمستان، پروانه دیده‌ای؟»

با خودم فکر کردم: «نه!»

مادرم گفت: «بهار فصل پروانه‌هاست! گربه‌های نوروزی در فروردین پروانه می‌شوند!»

خندیدم! من فقط آن موجودات کوچولوی پشمالوی ترسیده را می‌دیدم و نمی‌دانستم آن پروانه‌های قشنگ که از بالای سرم لابه‌لای گل‌ها می‌چرخند، همان گربه‌های نوروزی هستند.

حالا من منتظرم؛ منتظر دیدن پروانه‌های خودم؛ شاگردهای خودم در بهار. می‌خواهم پروازشان را ببینم. از آن‌ها می‌خواستم در زمستان قوی و صبور باشند تا پروانه شدن را در فصل بهار تجربه کنند.

Menu