سوار بر قطار کانونی‌ها تا ایستگاه آخر

ماه‌های آخر که می‌شود، بحث داغ جمع‌بندی که می‌شود، بعضی‌ها می‌شوند کاسه‌ی داغ‌تر از آش و زمزمه‌ها می‌کنند بیخ گوش مسافران که اگر چنین کنی چنان شود و اگر چنان کنی چنین.

سوار بر قطار کانونی‌ها تا  ایستگاه آخر

ماه‌های آخر که می‌شود، بحث داغ جمع‌بندی که می‌شود، بعضی‌ها می‌شوند کاسه‌ی داغ‌تر از آش و زمزمه‌ها می‌کنند بیخ گوش مسافران که اگر چنین کنی چنان شود و اگر چنان کنی چنین.

مبادا مسافر نیمه‌راه شوی! مبادا گم کنی نقشه‌ی راهت را! مبادا گیج و گم نرسیده به مقصود این قطار را ترک کنی! که روزی به امیدی سوارش شدی و حالا هم مسیر همان است که از اول بود؛ یعنی آهسته و پیوسته پیش به سوی هدف!

از پنجره‌ی قطارت بیرون را ببین. تابلو را که مشاهده کنی نوشته‌ است پیش به سوی پیش 2. چه چیزی واجب‌تر از آن؟ البته موقعیتش اگر بود یک فنجان درس‌های پایه هم بنوش. ایستگاه بعدی امتحاناتت را که دادی، تسلط را که نفس کشیدی، زیاد که نه فقط به اندازه‌ی یک توقف قطار در ایستگاه انتقالی آن‌چه واجب است به کوله‌بارت اضافه کن؛ اما حواست به سوت قطار باشد که جا نمانی. قبل از آخرین ایستگاه تابلو جمع‌بندی به رنگ زرد را می‌بینی که سلامت می‌کند.

پس از آن دیگر چیزی نمانده تا مقصد. یک هفته کتاب‌هایت را که ورق بزنی، مرورهایت را که انجام دهی می‌گویند رسیدیم. تو بیا تا رسیدن به مقصود آن را بسازیم.

Menu