تراز من 4700 است. سال چهارم هستم و تا کنکور راهی نمانده است. تا قبل از جلسات 5 نفره، دید درستی در مورد کاری که انجام میدادم نداشتم.
درمانده بودم و بیشتر وقتم صرف فکر کردن میشد! با نگرانی به ساعت نگاه میکردم و بیشتر تمرکزم روی گذشتهی از دست رفتهام بود و بهراحتی «حال» را هم از دست میدادم. بعد از جلسهی 5 نفرهی آذرماه، تازه متوجه شدم که من اصلاً هدف نداشتم، آرزو داشتم. میخواستم در دانشگاهی خوب و در رشتهای خوب پذیرفته شوم، اما هیچ شفافیت و وضوحی از رشته و دانشگاه نداشتم. الان میدانم کدام دانشگاه و کدام رشته. خیلی از مباحث و بعضاً درسها را از برنامهی راهبردی جا ماندهام؛ اما حالا میدانم که ایستگاههای جبرانی زیادی هست. آنچه نخواندهام را پشت سر گذاشتهام. دیگر به آنها فکر نمیکنم اما برایشان برنامه دارم. اول تصمیم گرفتم دفتر برنامهریزی را کامل بنویسم تا بدانم در کجای کار قرار دارم. چه درسی را میخوانم و بر اساس ساعت مطالعهام چهقدر نتیجه میگیرم تا با کمک پشتیبانم تحلیل درستی از روشها، ابزارها و تکنیکهای مورد استفادهام داشته باشم. با مشاورهی پشتیبانم، برنامهی راهبردی و برنامهی مدرسه را الگوی برنامهریزی روزانهام قرار دادم و به صورت روزانه مطالعهام را سروسامان دادم. در ایستگاههای جبرانی، مباحث و درسهایی را که نخواندم، تکمیل میکنم؛ ضمن اینکه درسهایی را که قبلاً خواندم با زدن تست، مرور و بازیابی کرده و یادگیریهای ناقصم را پیدا و کامل میکنم. با توجه به تراز و کارنامهی هدفگذاریام، برای تمام درسها هدفگذاری چند از ده را انجام دادهام و میدانم هنگام آزمون قرار نیست به تمام سؤالات پاسخ بدهم. پس حالا دقت کافی برای پاسخ به هر سؤال را دارم و این موضوع نگرانیام را کم و دقتم را افزایش داده است. کم کم افکارم مرتب میشود و بیشتر تمرکز و فکرم روی مطالعه و جبران عقبماندگی در ایستگاههای جبرانی خواهد بود. به نظر شما من تکنیک ضربدر و منها را در آزمون بعدی اجرا کنم یا «ف، ش، ن، م» یا زمانهای نقصانی یا هر سه تای اینها را؟ مکانیسم بازگشت من چهطور باشد؟
