آدمها برای اجرای برنامههایشان، نقاط شروع متفاوتی دارند. مثلاً گاه افرادی که اضافهوزن دارند، به خود میگویند از روز اول ماه بعد، یک رژیم سفت و سخت میگیرم و خود را از این شکم و چربی و نفسنفس زدن و پیدا نشدن لباس مناسب و... خلاص میکنم.
یا بعضیها که میخواهند عادت خوبی را در خود به وجود آورند، میگویند از روز شنبه مثلاً کتاب خواندن را شروع میکنم و دیگر ترکش نمیکنم یا برخی که عادت بدی دارند، هر چند بدی آن را بهخوبی میدانند، اما روز آغاز ترک عادت را شنبهی آینده قرار میدهند.
برای بعضی نقطهی آغاز، صبح اول وقت است و برای دیگری بعداز ظهری که معلوم نیست کی میآید.
با خودم فکر میکردم که خیلی وقتها این اول ماه، شنبهی اول هفته، صبح اول وقت و... مدام به تعویق و تأخیر میافتد؛ شاید چون آدمها فکر میکنند اگر فردا صبح اول وقت نشد، پسفردا را دارم یا اگر این شنبه نشد، وعدهی شنبهی بعد را میدهند. اولِ این ماه تنبلی کردم، خوب اولِ ماه بعد را که از من نگرفتهاند و همین طور این وعدهدادنها و عملنکردنها ادامه مییابد.
ولی من برای شروع تازهام، اولِ این بهار را انتخاب کردهام؛ همین بهار 95. میدانید چرا؟ چون بهار، همهی بهانهها را از دست آدم میگیرد.
ساعت روز و شبش متعادل نیست که هست.
گرمی و سردی و هوایش معتدل نیست که هست.
روشن و مهربان و سبز و لطیف و پرشکوفه نیست که هست.
پرجنب و جوش و پر از رویش و آغاز نیست که هست.
اگر این بهار را از دست بدهم، تا بهار بعدی یک سال را از دست دادهام. میخواهم طبق برنامهریزی شورانگیز موسم بهار، مطالعاتم را متعادل کنم.
میخواهم خستگیناپذیر باشم؛ مثل آن بنفشهی کوچک که از میان یخ و برف روزهای آخر زمستان سر برمیآورد تا به آفتاب بهار، سلام کند.
میخواهم از نقاط قوتم گلستانی بسازم تا همواره تر و تازه بماند.
میخواهم اشتباهاتم را عزیز بدارم؛ در کنار هر کدام لالهای بکارم تا آنها چراغی شوند برای روشنی راهم.
میخواهم خطاهایم را بشناسم تا با معجون سبز بهار و شور آموختن از آنها نقاط قوت و قدرت بسازم.
میخواهم نود و سه اتفاق خوبِ خوبِ خوب برای خودم رقم بزنم در نود و سه روز بهار!
