درخت تنومند کوچهمان شکوفه زده، این همان تکهچوب روزهای برفی است که گویی جان دوباره گرفته است.
مثل هر سال درست در دقیقهی نود یاد کم و کاستیهای سفرهی هفت سین میافتم. با انگشت تعداد سینها را میشمارم. در کمدهای آشپزخانه را باز میکنم و دنبال سین میگردم. سین تمام شده و باید به سر کوچه بروم. پیرمرد با دقت و ظرافت خاصی سینها را در داخل پاکتهای کوچک بستهبندی کرده است. غلام بقال خیره به عکس همسر خدابیامرزش و پسری که برای ادامهی تحصیل راهی فرنگ شده روبهروی دخل دکان سفرهی کوچکش را چیده و گوشش به نوای رادیو است.
تا میرسم به خانه، کنار گاز میروم و زیر قابلمهی تخممرغها را خاموش میکنم. خواهر کوچکم با جعبهی آبرنگش منتظر سرد شدن قابلمه است. انگار مثل برق میگذرد این ثانیهها.
یاد شش ماه گذشته میافتم و دلشورهی سال جدید. یعنی میشود امسال دانشجو شوم!
خیره به عکس سردر دانشگاه تهران که آویزان به دیوار اتاقم است. حال و هوای عجیبی دارم. زمزمهی دعای تحویل سال پخش میشود. آنقدر غرق افکارم هستم که متوجه چیده شدن سفره نشدهام. سینها کنار هم، خانواده در کنار هم و دلی که دارد نو میشود.
یک عکس سلفی میگیرم از خودم و سفرهی هفتسین. حتماً همین امروز به سایت کانون ارسال میکنم.
ساعت 8 و ... .
عیدت مبارک دانشجوی سال جدید!
