کسی چه میداند چند قدم دیگر باقی مانده است؟ چه کسی میداند باران آذر، کدام آواز آشنا را نخوانده است؟ حضور تو در هوای باران و ترانه، به کیمیا شدن سلام میکند. از آنجا که معجزهی دستهای تو آغاز میشود، اعجاز طبیعت به سر رفتن سلام میکند. از تو که روزگار آبانیات غرق دلدل بودن و سرودن بود، به روزهایی که در حاشیهی طلایی جزوههامان شعر مینوشتیم هزار هزار درود. سال تحویل تحصیل در هنگامهی گوشنواز گامهای تعجیل، از رخوت ناخواستهی مرداد داغ تا پرسههای خوشرنگ قابهای قدیمی کوچهباغ در امتداد شب خیس از خنکای تکرار و مرور در سبقت از رسیدن به دلرباترین حادثهی عبور، شکل جذاب گذشتن از هر چه دیگر نمیخواهی، شبیه پیروزی بزرگ در بیهواترین دوراهی و انتخاب یک راه و یک برنامه در روزهای درس و مکث و پرسه و ادامه، همه و همه یک فصل دارد که از آن یک جهان وصل میبارد. آموزههایت را به صف کن. پروانه شدن را هدف کن.
دلمشغولیهایت را به برگهای رسیده بسپار و رخوتهایت را همپای باران ببار.
در یک ماجرای نو با انگیزههای ارغوانی تازهتر شو. نزدیک بارانی که چترها را بیهوا میبندد و به روی ساده شدن میخندد. دوباره اگر یلدا را از سر وا کنیم این خیابانهای طلاپوش را سپید میبینیم. حتی اگر دیماه، بهانههای سرخوشیاش را گم کند، آن سوی حاشیههای سرد و سپید، امید میبینیم. برای برفهای نباریده نامه بنویس. از آخر شروع کن و رؤیاهایت را در ادامه بنویس. تماشای نخستین کارنامهی زمستانیات را با بهترین خبر تجربه کن. برای این برگها نقشههای خوب بکش و بهار را آخر آذر تجربه کن. سختکوشیهایت تمام رخوتها را یکجا تارانده است. کاری بکن وقتی هنوز از راه مانده است. حرفی بزن وقتی چیزی تا یلدا نمانده است. کولهات را ببند و در مسیر جاده باش. برای یک اتفاق شیرین، آماده باش.
