سری مقالات 50 ایده روانشناسی-ایده نهم، خطاهای دیداری

هنرمندان همیشه به خطاهای دیداری و ادراکی علاقه‌مند بودهاند.

سری مقالات 50 ایده روانشناسی-ایده نهم، خطاهای دیداری

هنرمندان همیشه به خطاهای دیداری و ادراکی علاقه‌مند بوده‌اند. حتی بعضی از آن‌ها مانند اشر، در به وجد آمدن از دیدن شکل‌های مبهم و غیر‌ممکن زبانزد هستند. در تمام مدارس هنر، مانند مدراس هنر بصری (آپ آرت) ماهیت خطاهای دیداری و ادراکی به نمایش گذاشته می‌شود که هر دو،  با این که ایستا هستند، اما در زمره‌ی هنرهای متحرک قرار دارند.

خطاهای نور و رنگ هم مانند خطا‌های شکل و فرم وجود دارند. خطاهای روانشناسی هم وجود دارند که دلایل فیزیکی‌ را به ‌هم می‌ریزند، اما بیش‌ترشان خطاهای شناختی هستند. بسیاری از این خطاها کاملاً شناخته شده هستند و بعد از مکتشفا‌نشان نامگذاری شدند؛ مانند خطای مکعب نکر‌ یا شعبده‌‌ی پگندرف. وب‌سایت‌هایی هم وجود دارند که بعضی از خطاها (شعبده‌ها)ی مشهور را که تعدادشان تقریباً به بیست می‌رسد، نشان می‌دهند.

گفته می‌شود که همه خطاها در یکی از این چهار گروه قرار دارند: ابهام، تحریف، تناقض و دسته‌بندی. البته این گونه خطاها مورد علاقه و توجه خاص دانشمندان حوزه‌ی نور و روانشناسان علوم شناختی هستند، زیرا هر کدام روان آگاهی مهمی را به فرایند ادراک می‌افزایند.

از آن جا که شکل بسیار مبرهن است، کسی نمی‌بیند که چه چیزهایی نیست و نمی‌داند که چه چیزهایی باید باشد.

جاناتان ریچاردسون1715

ساز و کارها. ادراک فرایندی است که بر اساس آن چه اندام‌های حسی به ما نشان می‌دهند، صورت می‌گیرد. این فرایندی سریع، خودکار و ناخودآگاه است. آگاهانه نیست، چون درک ما از فرایند بینایی معمولاً زمانی حاصل می‌شود که چیزی را می‌بینیم: ما محصول تمام شده را می‌گیریم نه جزئیات فرایند را.

بنابراین چنین فرایندی چطور کار می‌کند؟ از زمانی که اطلاعات به اندام‌های حسی ما می‌رسد و ما شروع به درک کردن می‌کنیم چه اتفاقی می‌افتد؟ فهم این فرایند و یافتن توضیحی برای کارکرد این فرایند که خطاهای بصری را برای کشف چیزی معنادار جست و جو می کند،سخت است.

شکل و زمینه. چیزی که به‌عنوان شیئی (شکلی) می‌بینیم یا مستقیماً به آن نگاه می‌کنیم، یا به عنوان (پس) زمینه، طبقه‌‌بندی می‌شود. طبقه‌بندی هر موضوع به‌عنوان شکل یا زمینه، ویژگی ذاتی شیء نیست، اما بستگی به بیننده دارد. می‌توانیم آن‌ها را همیشه از یک‌دیگر جداکنیم، گرچه گاهی سرنخ‌های مبهمی را در مورد این ‌که شیء و زمینه  چیست، دریافت می‌کنیم. شکل 1 را ببینید. گلدان می‌بینید یا دو چهره که روبه‌روی هم هستند؟ شکل و زمینه می‌توانند معکوس شوند و دو تصویر متفاوت را به‌وجود بیاورند. آیا می‌توانید نوازنده‌ی ساکسوفون و چهره زن را در شکل 2 ببینید؟ کدامشان را اول می‌بینید و چرا؟

شکل 1

شکل 1

شکل 2

شکل2

مرز. یکی از مهم‌ترین جنبه‌های ادراک فرم، مرز است. اگر میدان دید دست‌خوش تغییری حاد و متفاوت در نور، رنگ یا بافت است، پس لبه یا مرزی وجود دارد. شکل‌های 3 و 4 نشان می‌دهند که چطور خطوط خیالی (‌خطوطی که وجود ندارند) را می‌بینیم. وسط هر دو تصویر، مثلث‌ها روشن‌تر از بقیه‌ی تصویر دیده می‌شوند. این از اصل گشتالت[1] پیروی می‌کند؛ همان‌طور که تمایل داریم فرم‌های تکمیل نشده را تکمیل و جاهای خالی را پر کنیم.

شکل 3

شکل3

شکل 4

شکل4

اصول گشتالت. روانشناسان به‌طور طبیعی به این سؤال‌ها توجه دارند: ما چطور جهانمان را می‌بینیم؟ چطور رنگ، حرکت و عمق را می‌بینیم؟ چطور اشیاء و مردم را می‌شناسیم؟ در واقع همه‌ی بحث بر سر این است که چطور ادراک ناخودآگاه رخ می‌دهد. در انتزاعی‌ترین سطح ممکن است که سه مرحله تمیز داده شود: ورود امواج نور به قرنیه و عنبیه، ترجمه (تفسیر) این انرژی فیزیکی (نور) به پیام‌های عصبی شیمیایی کد گذاری شده و ارسال آن‌ها به مغز و سرانجام رمز گشایی و ترجمه (تفسیر) آن‌ها.

یکی از موضوع‌های اصلی تحقیق این است که تصاویر اشیاء را چطور با بخش‌های جداگانه‌ای که به ما می‌رسد، ترکیب و کامل می‌کنیم. بین جنگ جهانی اول و دوم، روانشناسان گشتالتی به این موضوع پرداختند که سازمان اطلاعات چیست. این روانشناسان قوانین مختلفی را مشخص کردند؛ قوانین مجاورت و تداوم که توضیح دهد ما چطور طرح‌ها را به صورت شکل‌هایی انتزاعی ‌می‌بینیم. این قوانین به‌طور کلی به‌ نام قوانین دسته‌بندی شناخته می‌شوند، اما هنوز توضیح دقیقی از این‌که ما چطور می‌بینیم، وجود ندارد.

گشتالتی‌ها هم‌چنین علاقه‌مند شدند که بدانند چه می‌بینیم. در اواخر قرن 19، گروهی از روانشناسان آلمانی، روانشناسی گشتالت را ابداع کردند؛ نظریه‌ای در باب ادراکِ شکل با قوانین (پراگرانز) (به معنی شکل خوب) که فرایند درک را توضیح می‌دهد. تشابه (شکل5) جایی است که احتمال بیش‌تری وجود دارد تا بخش‌های مشابه یک شکل بیش‌تر به‌صورت اجزای مشترک یکدیگر درک  و ادراک شوند و این به رابطه‌ی بین شکل، رنگ، اندازه و روشنی یا تاریکی آن بستگی دارد. بر اساس اصل مجاورت (شکل 6) سطوح و لبه‌هایی که نزدیک به هم هستند به احتمال بیش‌تری بخشی از همان شکلی هستند که دور از هم قرار دارند. دیگر اصول شامل تداوم، سرنوشت مشترک و تقارن می‌باشند.

شکل 5

شکل5

شکل 6

شکل6

خطاهای پونزو و مولرلایر. گفته می‌شود که این خطاها را می‌‌توان با فرض این که اطلاعات قبلی در مورد اشیای سه بعدی، برای این طرح‌های دو بعدی کاربردی ندارند، توضیح داد.

در خطای پونزو (شکل 7) دو خط افقی دقیقاً یک طول دارند؛ گرچه خط پایینی خیلی کوتاه‌تر به نظر می‌رسد. این امر به دلیل خطوط همگرا (موازی) ریل راه‌ آهن است که  خط بالایی را بلندتر نشان می‌دهد. اگر اندازه‌ی این دو خط در شبکیه‌ی چشم ما یکی است، پس آن که دورتر است، باید بزرگ‌تر باشد - سیستم ادراکی ما به اشتباه آن فاصله را به حساب طول خط می‌گذارد.

شکل 7

شکل7

شکل 8

شکل8

خطای مولر لایر(شکل 8) توضیحی مشابه خطای پونزو دارد. گوشه‌های خط سمت راست به بیرون خم شده‌اند، در حالی که گوشه‌های خط سمت  چپ، به داخل خم شده‌اند.  گوشه‌ها در یک راستا قرار دارند، اما چشم ما به دلیل گوشه‌های بیرونی خط سمت راست، آن را دورتر ادراک و بلندتر فرض می‌کند. با استفاده از همان منطقِ خطای پونزو، با وجود این که هر دو خط در شبکیه به یک اندازه هستند، خط سمت راست طولانی‌تر ادراک می‌شود (به‌نظر می‌رسد). این خطاها نشان می‌دهند که ادراک تحت‌تأثیر عواملی غیر از محرک است- در این مورد، تحت‌تأثیر فاصله‌ی ادراک شده و تجربه‌ی قبلی قرار دارد.

"طول ادراک شده‌ی یک خط به شکل و موقعیت خطوط دیگری بستگی دارد که آن را احاطه می‌کنند."

جان راسکین1985

ثبات‌ها. وقتی اشیاء از ما دور یا به ما نزدیک می‌شوند و زیر نورهای مختلف قرار دارند یا در اطراف ما می‌چرخند، تمایل نداریم آن‌ها را متفاوت یا متغیر ببینیم، بله می‌خواهیم به همان شکل باقی بمانند که تصور می‌کردیم. فرایندهای مختلفی از ثبات وجود دارند؛ شکل، اندازه، رنگ و روشنایی که می‌توانند خطاهای دیداری را توضیح بدهند..

کتابی را بردارید. آن را به صورت قائم مقابل خود نگه دارید. به شکل مستطیل است. آن را با یک شیب عمودی برگردانید و سپس افقی کنید. خیلی شبیه همان شکل قبلی نیست، اما شما می‌بینید که کتاب همان کتاب باقی مانده است. این ثبات شکل است. به همین صورت وقتی فیلی را می‌بینیم که از ما دور  می‌شود، می‌دانیم که کوچک‌تر نمی‌شود، گرچه تصویری که از فیل روی شبکیه‌ی چشم ما می‌افتد، به صورتی کاملاً واضح  فیل را کوچک‌تر نشان می‌دهد.

"ادراکِ شکل کاملاً بر تجربه مبتنی است."

جان راسکین1890

فرهنگ و جهان ساخته شده. تصور کنید شما در محیطی بزرگ شده‌اید که هیچ خط راست، هیچ خانه‌ی چهار گوش، هیچ جاده‌ی مستقیم، هیچ ستون بلند یا میز مستطیل شکلی در آن وجود ندارد. خانه‌ها  و میدان‌ها کروی هستند و جاده‌‌ها هم در امتدادی منحنی شکل مسیر خود را طی می‌کنند. آیا شما هنوز دچار چنین خطاهایی می‌شوید؟ اگر هیچ جاده‌ی صاف یا خط راه‌آهنی را ندیده بودید، آیا باز هم  دچار خطای پونزو می‌شدید؟ اگر گوشه‌ی اتاقی را تا به حال ندیده بودید، آیا باز هم دچار خطای مولر لایر می‌شدید؟

مطالعات مختلفی بر روی ساکنان بومی و روستایی در آفریقا برای آزمودن ایده‌هایی در باب چگونگی تأثیر آموزش و تجربه بر تفسیر ما از خطاها انجام شده است. در تحقیقی، روستاییان و ساکنان شهر با هم مقایسه شدند. در این تحقیق  افراد با یک چشم به ذوزنقه‌ای به نام "پنجره‌ی ایمز" نگاه کردند که دَوَران می‌کرد. همان‌طور که پیش‌بینی می‌شد، روستاییان آن را با 180 درجه نوسان دیدند. در مطالعه‌ی دیگری کشف شد که افراد قبیله‌ی زولو در آفریقای جنوبی، خطای پونزو را با محدوده وسیع‌تری نسبت به آفریقایی‌های جنوبی سفید‌پوست می‌بینند که احتمالا به دلیل زندگی در فضاهای وسیع و باز است. بنابراین تجربه ی فرهنگی و شخصی ما ممکن است که در بیش‌تر یا کم‌تر دیدن خطاهای ادراکی  مؤثر باشد..

چکیده‌ی ایده-چرا چشمانمان گولمان می‌زنند؟-گاه‌شمار

دکارت درمورد اندازه‌ی ثبات نوشت.
نیوتون خطای رنگین کمان را توصیف کرد.
"هلملتز" درمورد چشم باهوش نوشت.
خطای "مولر لایر" منتشر شد.
گریگوری و گمبریچ، کتاب خطاهای ادراکی در طبیعت و هنر  را منتشر کردند.
1637 
1704 
1860 
1884 
1973  

[1] . گشتالت در آلمانی به معنای «ساختار و سازمان» (configuration) یا شکل (form) است. روانشناسان گشتالت معتقد بودند که گرچه تجربه‌های روانشناختی از عناصر حسی ناشی می‌شوند، اما باخود این عناصر تفاوت دارند. روانشناسان گشتالت معتقد بودند که هر ارگان (جزء)  چیزی به تجربه می‌افزاید که درداده‌های حسی وجود ندارد و آن‌ها آن چیز را سازمان (organization) نامیدند. طبق نظریه گشتالت، ما دنیا را در کل‌های معنی‌دار تجربه می‌کنیم و محرک‌های جداگانه را نمی‌بینیم و کلاً هر چه می‌بینیم محرک‌های ترکیب یافته در سازمان‌ها (گشتالت‌ها) یی است که برای ما معنی دارند. طبق این نظریه کل هر چیز فراتر از مجموع اجزای آن است. برای مثال ما با گوش دادن به نت‌های مجزای یک ارکستر قادر به درک تجربه‌ی گوش دادن به خود آن نیستیم و در حقیقت موسیقی حاصل از ارکستر چیزی فراتر از مجموع نت‌های مختلفی است که نوازندگان اجرا می‌کنند. آهنگ دارای یک کیفیت منحصر به فرد ترکیبی است که با مجموع قسمت‌های آن متفاوت است.

مترجم: فریبا حسینا

---------------------------------- 
برای مشاهده قسمت های قبلی این مقاله به لینک زیر مراجعه نمایید:

سری مقالات 50 ایده روانشناسی

برای مطالعه مطالب مشابه عضو کانال اخبار آموزشی مترجمان کانون شوید:

https://t.me/MotarjemaneGhalamchi

----------------------------------

منبع :

فرزین احمدی
ارسال شده توسط : فرزین احمدی
Menu