شعر معروف «روباه و زاغ» واقعاً سروده‌ی کیست؟

تصویر زاغی که با یک قالب پنیر به دهان، بالای درختی نشسته و روباهی پای درخت در حال صحبت با او و در واقع گول زدن اوست، شاید برای همه‌ی ما آشنا باشد.

شعر معروف «روباه و زاغ» واقعاً سروده‌ی کیست؟

شعر معروف «روباه و زاغ» کتاب‌ درسي دوران مدرسه واقعاً سروده‌ي چه کسي است؟

تصوير زاغي که با يک قالب پنير به دهان، بالاي درختي نشسته و روباهي پاي درخت در حال صحبت با او و در واقع گول زدن اوست، شايد براي همه‌ي ما آشنا باشد. بله اين تصوير درس «روباه و زاغ» کتاب‌ درسي فارسي است.

اين شعر در واقع ترجمه‌ي منظوم حبيب يغمايي است از شعر شاعر فرانسوي قرن هفدهم يعني «ژان دو لافونتن».

اين در حالي است که دو ترجمه‌ي آزاد ديگر هم از اين شعر در زبان فارسي منتشر شده است. آن‌طور که در کتاب «اصول فن ترجمه‌ي فرانسه به فارسي» (انتشارات سمت) آمده، ايرج ميرزا و نير سعيدي هم اين شعر را ترجمه کرده‌اند.

متن سه ترجمه‌ي موجود از اين شعر در زبان فارسي در پي مي‌آيد:

«روباه و زاغ» / ترجمه‌ي حبيب يغمايي

زاغکي قالب پنيري ديد

به دهان برگرفت و زود پريد

بر درختي نشست در راهي

که از آن مي‌گذشت روباهي

روبه پرفريب و حيلت‌ساز

رفت پاي درخت و کرد آواز

گفت به به چقدر زيبايي

چه سري چه دُمي عجب پايي

پر و بالت سياه‌رنگ و قشنگ

نيست بالاتر از سياهي رنگ

گر خوش‌آواز بودي و خوش‌خوان

نبودي بهتر از تو در مرغان

زاغ مي‌خواست قار قار کند

تا که آوازش آشکار کند

طعمه افتاد چون دهان بگشود

روبهک جست و طعمه را بربود

 

***

«روباه و زاغ» / ترجمه‌ي ايرج ميرزا

کلاغي به شاخي جاي‌گير

به منقار بگرفته قدري پنير

يکي روبهي بوي طعمه شنيد

به پيش آمد و مدح او برگزيد

بگفتا: «سلام اي کلاغ قشنگ!

که آيي مرا در نظر شوخ و شنگ!

اگر راستي بود آواي تو

به‌ مانند پرهاي زيباي تو!

در اين جنگل اکنون سمندر بودي

بر اين مرغ‌ها جمله سرور بودي

ز تعريف روباه شد زاغ، شاد

ز شادي بياورد خود را به‌ ياد

به آواز خواندن دهان چون گشود

شکارش بيافتاد و روبه ربود

بگفتا که: «اي زاغ اين را بدان

که هر کس بود چرب و شيرين‌زبان

خورد نعمت از دولت آن کسي

که بر گفت او گوش دارد بسي

هم‌اکنون به‌ چربي نطق و بيان

گرفتم پنير تو را از دهان

***

«روباه و زاغ» / ترجمه‌ي نير سعيدي

بامدادان رفت روباهي به باغ

ديد بنشسته است بر بامي کلاغ

نشئه و شادي بي‌اندازه داشت

زير منقارش پنيري تازه داشت

گفت در دل روبه پرمکر و فن

کاش بود اين لقمه اندر کام من

با زباني چرب و با صد آب و تاب

گفت پس با وي که: اي عاليجناب

از همه مرغان اين بستان سري

وه! چه مه‌رويي چه شوخ و دلبري

اين‌چنين زيبا نديدم بال و پر

پر و بال توست اين يا مشک تر!

خود تو داني من نيَم اهل گزاف

گر بُرندم سر نمي‌گويم خلاف

گر تو با اين بال و اين پرواز خوش

داشتي بانگ خوش و آواز خوش

شهره چون سيمرغ و عنقا مي‌شدي

ساکن اقليم بالا مي‌شدي

غره شد بر خود کلاغ خودپسند

خودپسند آسان فتد در دام و بند

تا که منقار از پي خواندن گشاد

لقمه‌ي چرب از دهانش اوفتاد

نغمه چون سر داد در شور و حجاز

کرد شيرين کام رند حيله‌ساز

شد نصيب آن محيل نابکار

طعمه‌اي آن‌سان لذيذ و آب‌دار

گشت روبه چون ز حيلت کامکار

داد اندرزي چو درّ شاهوار

گفت هر جا خودپسندي ساده است

چاپلوسي بر درش استاده است

آن تملق‌پيشه‌ي رند هوشمند

نان خورد از خوان مرد خودپسند

 

منبع :

Menu