شرحی بر وادی هفتم (فقر وفنا) منطق¬الطیر عطار (درس چهاردهم کتاب فارسی 3)
آناهیتا اصغری تاری
عطار در توضیح وادی هفتم که با ابیات زیر آغاز میشود:
«بعد از این وادی فقر است و فنا
کی بود اینجا سخنگفتن روا
عین وادی فراموشی بود
لنگی و کرّی و بیهوشی بود
صدهزاران سایة جاوید، تو
گم شده بینی ز یک خورشید، تو»
تمثیل زیر را میآورد:
«یک شبی پروانگان جمــع آمـدند در مضیفی طـالب شمع آمدند
جمله میگفتند میباید یکـی کــاو خبر آرد ز مطلوب انــــدکی
شد یکی پروانه تـــــا قصری ز دور در فضای قصر یافت از شمع نور
بازگشت و دفـــــتر خـــود بازکرد وصف او بر قدر فهم آغاز کرد
ناقــدی کـاو داشت در مجمع مهی گفت او را نیست از شمع آگهی
شد یکی دیگــــر گذشت از نور در خویش را بر شمع زد از دور در
پر زنان در پــــرتو مطلـــوب شـد شمع غالب گشت و او مغلوب شد
بازگشت او نیـــز و مشتی راز گفت از وصال شمع شرحی باز گفت
ناقدش گفت این نشان نیست ایعزیز همچو آن یک کی نشان دادی تو نیز
دیگری برخاست میشد مست مست پای کوبان بر سر آتش نشست
دست در کش کـــرد با آتش به هم خویشتن گم کرد با او خوش به هم
چـــون گرفت آتش ز سر تا پای او سرخ شد چون آتشی اعضای او
ناقد ایشان چـــــو دید او را ز دور شمع با خود کرده هم رنگش ز نور
گفت این پروانه در کــارست و بس کس چه داند، این خبر دارست و بس
آنکه شد هم بیخبر هــــم بیاثر از میـــان جملــه او دارد خبـــر
تـــا نگردی بیخبر از جسم و جان کــی خبر یابی ز جانان یک زمان
هــــرکــه از مویی نشانت باز داد صد خط اندر خون جانت باز داد
نیست محرم نفس کس این جایگاه در نگنجد هیچ کس این جایگاه»
این وادی در مورد سکوت و خاموشی عارفانه است که یادآور دو بیت زیر از سعدی نیز هست:
«ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند کانرا که خبر شد خبری باز نیامد»
و همچنین این بیت از مولوی:
«هرکهرا اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند»
تشابه دیگر این تمثیل با «سیمرغ و سیمرغ» عطّار، هم خوانی شخصیت ناقد با هدهد است. هدهد راهنما، پیر، مرشد و آگاهتر از بقیه است که راه را به آنها نشان میدهد. ناقد هم مانند هدهد، آگاه جمع است.
