گزيده نكات علوم اجتماعي؛ درس دوازدهم
جنگهای جهانی:
جامعهی بشری در گذشتهی تاریخ، شاهد جنگهای فراوانی بوده است.
- امپراتوریهای بزرگ، اغلب مرزهای خود را با پیروزی در جنگ تعیین میکردهاند.
- برخی از جنگها، منشأ دینی و مذهبی داشته یا پوشش مذهبی میگرفته است.
کنت معتقد بود که:
- فاتحان در گذشته با غنایم جنگی بر ثروت خود میافزودند.
- با رشد علوم تجربی (ابزاری) و صنعت، ثروت از طریق غلبه بر طبیعت بهدست میآید.
در نتیجه:
- بعد از انقلاب صنعتی، جنگ از قاموس بشری رخت برمیبندد.
- جنگ نمیتواند در فرهنگ و جامعهی جدید غربی، ریشه داشته باشد.
- وقوع آن در این جوامع (جوامع غربی)، امری عارضی و تحمیلی است.
نیمهی اول قرن بیستم، خطا بودن نظریهی کنت را نشان میدهد:
- دو جنگ بزرگ جهانی اتفاق میافتد:
جنگ اول در سالهای 1914 تا 1918و جنگ دوم در سالهای 1939 تا 1945
نکته:
- در جنگ جهانی اول، نخستینبار از سلاحهای شیمیایی استفاده شد.
- در جنگ جهانی دوم، نخستین بار از سلاح بمب اتمي استفاده شد.
مهمترین عوامل مؤثر در وقوع این دو جنگ جهاني:
رقابت کشورهای اروپایی بر سر مناطق استعماری (زیرا سرمایه و صنعت، نیاز به بازارهای مصرف و نیروی کار ارزان داشت.)
نکته:
- هیچیک از این دو جنگ منشأ دینی نداشت،
- پوشش مذهبی و دینی نداشت،
- طرفهای درگیر در این دو جنگ، در قالب ایدئولوژیهای ناسیونالیستی، لیبرالیستی و سوسیالیستی، رفتار خود را توجیه میکردند.
- زمینههای فرهنگی این دو جنگ ریشه در فرهنگ غرب داشت.
- آتش جنگهای جهانی اول و دوم، به کشورهای اروپایی و غربی محدود نشد.
- بعد از جنگ دوم، صلحی پایدار استقرار نیافت.
- پس از پیروزی، بین متفقین دیروز، جنگ سایه انداخت.
- تا زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، جنگ سرد بین این دو بلوک به همراه جنگ گرم بین مناطق پیرامونی این دو (بلوک) ادامه یافت.
- تداوم جنگ سرد، بازار بخش وسیعی از اقتصاد کشورهای صنعتی؛ یعنی اقتصاد وابسته به تسلیحات نظامی را رونق ميبخشيد.
نکته:
پس از فروپاشی بلوک شرق؛ نظریهپردازان غربی، محورهای عملیاتی جنگ و خونریزی را از کشورهای غربی و ایدئولوژیها و مکاتب غربی به فرهنگها و تمدنهایی منتقل کردند که در دوران استعمار تحت سلطه و اقتدار جهان غرب درآمده بودند.
نکته:
نظریهی جنگ تمدنهای هانتینگتون، نظریهای بود که عملیات نظامی قدرتهای غربی را در قبال مقاومتهای کشورهای غیرغربی توجیه میکرد.
بحرانهای اقتصادی:
- آسیبی است که به نظام اقتصادی وارد میشود.
- قدرت خرید مردم و مصرفکنندگان بهشدت کاهش مییابد.
- تولیدکنندگان بازار فروش خود را از دست میدهند.
در نتیجه:
- کارخانهها تعطیل میشوند و کارگران بیکار میشوند.
- سیستم عرضه و تقاضا نامتعادل ميشود.
- بازار مصرف از بین ميرود.
چالشهای اجتماعی مربوط به بحران اقتصادی
و چالشهای مربوط به مسئلهی فقر و غنا:
اشتراک: هر دو هویت اقتصادی دارند.
تفاوت:
- چالش فقر و غنا: چالش مستمر در نظام سرمایهداری غرب است.
- آسیبهای مربوط به فقر و غنا: همواره متوجه قشر فقیر و ضعیف جامعه است.
- چالش بحرانهای اقتصادی: بحرانهای اقتصادی آسیبی است که به نظامهاي اقتصادی وارد میشود.
- بحرانهای اقتصادی با شدت و ضعف متفاوت در دورههای متفاوت و بهصورت متناوب در تاریخ اقتصاد غرب پدید آمدهاند.
آسیبهای مربوط به بحران اقتصادی، مجموعهي نظام اجتماعی را دربرمیگیرد.
نکته:
سرمایهداران به رغم آسیبهایی که میبینند، همواره با استفاده از ابزارها و اهرمهایی که دارند، فشارهای ناشی از بحرانهای اقتصادی را از اصل نظام سرمایهداری به اقشار ضعیف و محروم و تولیدکنندگان خرد انتقال میدهند.
در نتیجه؛
بحران اقتصادی اغلب با مسئلهی فقر و غنا پیوند میخورد و بر دامنهی آن میافزاید.
- یک بحران اقتصادی در صورتیکه کنترل نشود، میتواند به فروپاشی نظامهای سیاسی منجر شود.
- با شکلگیری اقتصاد جهانی و کاهش اهمیت مرزهای سیاسی و جغرافیایی، بحرانهای منطقهای بهسرعت آثار و پیامدهای جهانی خود را آشکار میسازند.
چالش شمال و جنوب:
- کشورهای صنعتی و ثروتمند در نیمکرهی شمالی زمین واقعاند و اغلب کشورهای نیمکرهی جنوبی کشورهایي فقیر هستند؛ لذا
از تقابل کشورهای غنی (ثروتمند) و فقیر، به تقابل شمال و جنوب یاد میکنند.
- اين اصطلاح، بعد از جنگ جهانی دوم، بیشتر بهکار برده شد.
- برخی از اندیشمندان معتقد بودند که چالش بلوک شرق و غرب، چالش اصلی نیست بلکه چالش اصلی، چالش بین کشورهای غنی و فقیر است.
اصطلاحات سیاسی مشابه دیگر برای معرفي چالش شمال و جنوب:
- جهان اول و دوم و جهان سوم
- کشورهای توسعهیافته و عقبمانده (در حال توسعه)
- مرکز و پیرامون
- استعمارگر و استعمارزده
جهان اول و دوم و سوم:
- جهان اول: کشورهای سرمایهداری بلوک غرب
- جهان دوم: کشورهایی که در کانون بلوک شرق قرار گرفتهاند.
- جهان سوم: کشورهایی که در خارج از این دو بلوک قرار داشته و تحت نفوذ آنها قرار دارند.
کشورهای توسعهیافته و عقبمانده:
- کشورهای توسعهیافته: کشورهای صنعتی و ثروتمند
- کشورهای عقبمانده، توسعهنیافته یا در حال توسعه: کشورهای دیگر هنگامی که با كشورهاي توسعهيافته و صنعتي مقایسه میشوند.
نکته:
اصطلاحات فوق نشان میدهد كه کشورهای توسعهیافته، الگوی کشورهای دیگرند و باید مسیر آنها را ادامه دهند.
مرکز و پیرامون:
- به نقش مرکزی کشورهای ثروتمند و صنعتی اشاره دارد.
- این اصطلاح را کسانی بهکار میبرند که معتقدند کشورهای پیرامونی بهسبب نوع عملکرد کشورهای مرکزی، در موقعیتی فقیرانه قرار میگیرند.
- بر اساس این نظر، جوامع غربی، چالشهای درونی خود را از طریق استثمار اقتصادی کشورهای غیرغربی حل میکنند.
نکات مربوط به اصطلاح مرکز و پیرامون:
- جوامع غربی با ثروتی که از کشورهای پیرامونی بهدست میآورند: سطح عمومی رفاه را برای کارگران و اقشار ضعیف جوامع غربی تأمین میکنند و مشکلات حاد درونی را به بیرون از مرزهای خود انتقال میدهند.
- بحرانهای اقتصادی، جنگها و جبههبندیهای درونی خود را با سرمایه گذاریهای مشترک و معاهدات بینالمللی مدیریت میکنند.
نکته:
معاهدات بینالمللی بهگونهای است که انتقال ثروت از کشورهای پیرامونی به کشورهای مرکزی را تسهیل میکند.
استعمارگر و استعمارزده:
- چالش و نزاع کشورهای غنی و فقیر را به ابعاد اقتصادی محدود نمیکند.
- به ابعاد فرهنگی این چالشها نیز نظر دارد.
- مشکل کشورهای فقیر تنها ضعف اقتصادی و صنعتی آنها نیست.
- مشکل کشورهای فقیر، خودباختگی فرهنگی و الگوپذیری مقلدانهی آنها از کشورهای صنعتی است.
نکته:
تقابل شمال و جنوب تقابلی جهانی است و در صورتی که چالشهای مربوط به آنها فعال شوند بسیاری از چالشهای درونی کشورهای غربی دیگربار فعال خواهند شد.
آزيتا بيدقي؛ دبير علوم اجتماعي
