نام و نام خانوادگی: عرفان هزاری
نام شهر و استان: بیرجند، خراسان جنوبی
تحصیلات و شغل مادر: خانه دار، دیپلم کامپیوتر
تحصیلات و شغل پدر: فوقدیپلم الکترونیک، رانندگی
رتبه کنکور : 117 منطقه 2
رشته و دانشگاه قبولی: مهندسی برق، دانشگاه صنعت شریف
میانگین تراز کانون: 6751
سالهای حضور در کانون : دهم،یازدهم ودوازدهم به مدت 3سال
تعداد آزمون: 75
تراز و درصدهای کنکور اردیبهشت
تراز:10906
درصد درسها:
ریاضی:74.17 فیزیک :59.05 شیمی:63.34 تعلیم وتربیت اسلامی:40.00 هوش واستعدادمعلمی:80.00
تراز و درصدهای کنکور تیر
تراز:10690
درصد درسها:
ریاضی:44.17 فیزیک :81.91 شیمی:67.78
مصاحبه گر: زهرا سروش

مهمترین دلایلی که خود را قهرمان تابآوری میدانید؟
من در روستای امیر آباد زندگی میکنم و مدرسهام دبیرستان استعداد درخشان شهید بهشتی شهرستان بیرجند است. من هرروز برای رفتن به مدرسه 40دقیقه درمسیر هستم و با اتوبوس رفت وآمد میکنم و چون مدرسهام به نسبت دور است، دو اتوبوس عوض میکنم.
خانواده من 5نفره است و همراه پدرومادر و دو خواهرم زندگی میکنم.
پدرم در اثر تصادف ضربه مغزی شدند و هنوز عوارض آن مثل فراموشی، حواس پرتی و عدم تعادل ادامه دارد.
در فروردین 1402پدرم دچارسانحه تصادف شدند و متاسفانه ضربه مغزی شدند و 25 روز بیهوش شدند و یکسال برای درمان ایشان دچار مشکلات شدیم و هنوز درگیر پروسه درمانی ایشان هستیم و اکنون وضعیت بهتری دارند.
چه کسی یا کسانی در پیشرفت و موفقیت شما تأثیر زیادی داشتند؟
پدرم که با وجود بیماری سختی که دارند هزینههای خانواده را تامین میکنند و تکیهگاه من هستند.
مادرم که بسیار صبور هستند و به من و سایر فرزندانش همیشه روحیه میدهند.
مدیر و معاون مدرسه و تمامی دبیران: آقای حبیبی و آقای امینی که به گردن من حق بزرگی دارند و همیشه و در همه امور نهایت همکاری را با من داشتهاند و خیلی برای تمام دانش آموزان تلاش میکنند.
دوستانم آقایان رضوی و طاهری، در تمام جشنوارههای علمی با هم همکاری داریم و دوستانی با معرفت و پرتلاش هستند که تلاششان انگیزهایست برای تلاش بیشتر من.
دوست دیگرم آقای موسائی در زمینه مشاوره و انگیزشی و تحصیلی نقش بسیار مهمی داشتند.

داستان و روایت قهرمان تابآوری
من دانش آموز به نسبت پر تلاشی بودم و بسیار تلاش میکردم از سال دهم متوسطه تصمیم گرفتم به صورت جدی برای کنکور آماده شوم و در آزمونهای کانون ثبت نام کردم. در فروردین 1402 که من سال یازدهم بودم پدرم دچارسانحه تصادف شدند و در اثر این تصادف، ضربه مغزی شدند و به کما رفتند و 25 روز بیهوش بودند و در بخش مراقبتهای ویژه بستری بودند. در این مدت چون من تنها پسر خانواده بودم بیشترین فشار روحی روانی را تحمل میکردم چون این اتفاق ناگوار ناگهانی صورت گرفت و دو خواهر کوچک تر از من، شوکه شده بودند و من نگرانیهای متعددی داشتم. برای کنکور و درس و مدرسه نگران بودم. نگران روحیه مادر و خواهرانم بودم، نگران آینده و وضعیت جسمی پدرم که چه خواهد شد، بودم.
پدرم کمک رسان همه بودند و در این مدت بیهوشی، کارهای ایشان را انجام میدادم به عنوان مثال عمهام بیماری خاص دارند و داروهای ایشان را میدادم َ، پدر بزرگ و مادربزرگم پیر هستند و در روستا زندگی میکنند و دامداری دارند و برای کمک به آنها گاهی به روستا میرفتم.
پدرم بعد 25روز خداراشکر به هوش آمدند اما هنوز مدت 1.5سال درگیر عوارض این تصادف هستیم و برای درمان به شهرهای بزرگ تر مثل تهران و مشهد میروند. عوارض جسمی مثل فراموشی ، حواس پرتی و عدم تعادل هنوز ادامه دارد .
اما من سال بازهم از تلاش دست نکشیدم و سعی کردم بهترین باشم تا پدر و مادرم به من افتخار کنند و سعی کردم آزمونهای کانون را پیوسته شرکت کنم و در درسهایم پیشرفت کنم.
با همکاری دوستانم آقای رضوی و آقای طاهری در برخی جشنوارهها مثل جشنواره خوارزمی و جشنوارههای پژوهشی شرکت کردیم و این موارد در این سه سال اخیر انجام شده و توانستیم رتبههای متعددی را کسب کنیم. برای مثال :
رتبه یک جشنواره علمیپژوهشی پژوهش سرا
رتبه سه جشنواره خوارزمی
