اکسپرسیونیسم
در همان سالها که جنبش فوویسم در فرانسه شکل میگرفت، شیوهی دیگری در آلمان و کشورهای اسکاندیناوی تکوین مییافت که اکسپرسیونیسم (هیجانگرایی) نام گرفت. واژهی اکسپرسیونیسم در لغت به معنای «بیان صریح احساسات درونی» است و به راستی نیز این شیوه بر اساس بیان هیجانات درونی یا پیام عاطفی استوار است.
این اصطلاح در ابتدا به عنوان جایگزین نفی کنندهای برای امپرسیونیسم بهکار گرفته میشد. هرچند در هنر چنین رویکردی سابقهای بس دیرینه دارد و نمونههای بارز آن در آثار رمانتیکها و در دوران متأخرتر در آثار ون گوگ قابل بررسی است، اما شیوهی اکسپرسیونیسم سدهی بیستم زادهی حوادث تلخ و رنجآوری است که به بسیاری از مردم اروپا تحمیل شد. هنرمندان این سبک در وحشتناکترین لحظات سدهی بیستم میلادی یعنی زمان استبداد آلمان نازی بر تمدن اروپایی میزیستند و شاهد مستقیم کشتارها و فساد آلمان در سالهای پس از جنگ بودند. این جنبش، در حقیقت فریاد اعتراضی علیه جنگها، آداب فریبکارانه و فساد حاکم بر اجتماعات شهرها و ریاکاری صاحبان قدرت و مقررات غیرانسانی کارخانهها بوده است. اکسپرسیونیستها با نمایش حالات تند عاطفی، شکلهای کژنما، انزجار و نفرت خود را علیه حکومتها، مقررات غیرانسانی کار و ... نشان دادند.
تاریخ شکلگیری: اولینبار این شیوه در قالب کار گروهی از نقاشان جوان در سال 1905 در شهر «دِرسدن» آلمان رسمیت یافت؛ اینان با الهام از آثار ون گوگ، نگرانیها و اعتراض خود را نسبت به مصائب اجتماعی با بیانی پراحساس، صریح و شدید به تصویر کشیدند؛ از این رو بیان موضوع در این شیوه در درجهی نخست اهمیت قرار دارد و اغراق در طرح و اجرا در جهت بیان موضوع، از ویژگیهای عمدهی مکتب اکسپرسیونیسم است. اکسپرسیونیستها در جهت اثر بخشی هر چه بیشتر هنر خود، رنگهای تند را به همراه ضربات سریع، خشن و محکم قلممو در زمینهی طرحهای درونگرا با اشکال اغراقآمیز و زمخت بهکار میگرفتند، به طوری که پردههای ایشان تشویش و اضطراب را در دل بیننده بیدار میکرد.
گرایشهای هیجانگرایی یا اکسپرسیونیسم بر مبنای واکنشهای احساساتی و تأکید بر موضوعات جهاننوین شکل گرفت و اولین گروه به عنوان گروه پل با حضور هنرمندانی چون اشمیت روتلوف، کیریشنر و نولده پدید آمد؛ گروه آلمانی پل، نخستین گروه از از نقاشان اکسپرسیونیستی آلمانی بود که در بازنمایی واقعیت بر کژنمایی شدید، ساده سازی شکلها، شدت رنگها و بیان پرشور حالتهای عاطفی تأکید داشتند. آنان با طرحهایی کاملا درونگرا و با ضربات محکم قلم و بیانگری رنگ توانستند نوعی دیدگاه آگاهانه از بدویگرایی و عاملی غریزی از زندگی پیرامون خود را به تجسم در آورند.
سوارآبیفام: همچنین دومین گرایش هیجانگرایی در آلمان با شکل گیری گروه سوار آبیفام توسط کاندینسکی و مارک، تحول نگرش هیجانگرایی را به اوج رساندند. این نگرش با توجه به اصل پدیدههای طبیعی و هماهنگی با موسیقی و بیانگری رنگ همراه شد و نوعی موسیقی رنگ را پدید آورد که آن را بیان انعکاس در روح نامیدند. این نام را جمعی از نقاشان پیشرو در آلمان در سال 1911 بر خود نهادند. رهبری گروه را کاندینسکی، مارک و ماکه بر عهده داشتند. احتمالاً این نامگذاری ناشی از دلبستگی کاندینسکی به رنگ آبی و علاقهمندی مارک به اسب بود. گرچه نقاشان گروه سوار آبیفام به جنبش اکسپرسیونیسم وابسته بودند، در کار و جهانبینیشان با یکدیگر تفاوت بسیار داشتند. هدف مشترک ایشان تجسم واقعیتهای درونی بود که از نظر امپرسیونیستها پنهان مانده بود. اعضای این گروه در کارشان بر بدویگرایی، مفاهیم معنوی و شهودی، صور انتزاعی و جنبههای نمادین و روانشناختی خط و رنگ تأکید میکردند.
ویژگیهای بصری: اکسپرسیونیستها در بازنمایی اشیاء هرگونه اصول و قواعد را کنار گذاشتند و شیوهای برای بیان حالات تند عاطفی و هیجانات درونی از طریق خطوط ضخیم و نیرومند، کنتراست بالای تیرگی-روشنی، با رنگهای تند و تیره و اشکال تغییر یافته و کژنما خلق کردند. اکسپرسیونیستها یکی از مهمترین تجربیات رنگی در نقاشی اروپا بودند که سنجش عقلانی سطوح رنگی را کنار گذاشتند و به جاى تقلید از رنگهاى طبیعت و آنچه با چشم دیده میشود، رنگهاى ذهنى را براى بیان احساسات و عواطف خود نسبت به موضوع بهکار گرفتند. علاقهی اکسپرسیونیستها به هنرهای بدوی و پریمیتیو، تحتتأثیر آثار پل گوگن (نقاش پستامپرسیونیست) است.
اکسپرسیونیسم به یک تعبیر، تحریف و اغراقآمیز کردن پیکر انسان، به منظور بیان احساسات و عواطف شدید است. میتوان دو مکتب اکسپرسیونیسم و فوویسم را از برخی جهات مانند استفاده از رنگهای تند و شدید، شکلهای ساده شده و جزئیات و عادات از قلم افتاده، با هم قرین و مشابه دانست؛ ولی تفاوت بنیادینشان این است که فووها به طور عام در سطح رؤیت باقی میمانند ولی گروه دیگر به مجسم ساختن احوال آشفته و احوال ذهنی خود همت میگمارند. بهطور کلی واژهی اکسپرسیونیسم را برای توصیف آثاری بهکار میبرند که هنرمندان در آنها، به منظور بیان عواطف یا حالات درونی، دست به کژنمایی واقعیت زده باشند. این جنبش از فرانسه آغاز شد ولی زمینهی اجتماعی و فرهنگی رشد اکسپرسیونیسم در آلمان مهیاتر بود.
اکسپرسیونیسم با دگرگونی رنگها و فرمها، به بیان احساس درونی هنرمند پرداخت؛ اغراق در تناسبهای واقعی و استفاده از رنگهای ذهنی، نقاش را در بیان احساسها و تأثیرهایی که از موضوع گرفته است، کمک میکند آشفتگی دنیای درونی هنرمند، ویرانی ساختارهای فکری و تأثیر تحولات اجتماعی در آثار این سبک انعکاس یافت.
هنرمندان اکسپرسیونیسم جهت ایجاد تضاد تیره و روشن و همچنین رسیدن به خطوط و فرمهای زمخت از چاپ چوب یا چاپ فلز در آثارشان سود میبردند. اکسپرسیونیسم علاوه بر نقاشی بر هنرهای دیگر نیز تأثیر گذاشت؛ برای نمونه در پوسترهای یان لینکا، گرایش به اکسپرسیونیسم دیده میشود و دربارهی دو رمان نرگس و زرین دهن و بازی با مرواریدهای شیشهای اثر هرمان هسه نیز گفته شده است که آرمان اکسپرسیونیسم را به عنوان راه حل مشکلات جهانی ارائه میدهد. امیل نولده، ماکس بکمن، فرانسیس بیکن، اسکار کوکوشکا، ادوارد مونک، جیمز انسور، اتودیکس، جورج گروس، شعیم سوتین، الکس فون یاولنسکی و افرادی که در گروههای پل، سوار آبیفام و کبرا حضور داشتند، از نقاشان اکسپرسیونیسم به حساب میآیند.
ادوارد مونک (1863-1944)

نخستین نقاشی بود که از جنبههای اکسپرسیونیستی آثار ون گوگ تأثیر گرفت و در جو سمبولیسم اواخر قرن نوزدهم، از مهمترین پیامآوران اکسپرسیونیسم قرن بیستم بود. آثار سرشار از روحیهی شمالی او، بر هنر مدرن اسکاندیناوی و آلمانی، قویترین تأثیر را گذاشتند. این هنرمند تأثیر زیادی از گوگن پذیرفته و کودکی او سبب شده است که به موضوعاتی چون مرگ، بیماری، حسادت و نظایر آن بپردازد. او میگوید:«همانطور که داوینچی بدن انسان را کالبدشکافی میکرد، من تلاش میکنم تا روح آدمی را تشریح کنم». مونش مانند ژرژ روئو از موضوع اسکلت در آثارش استفاده کرده است.
برای بیان عواطف و هیجاناتی چون تشویش، ترس، عشق و نفرت به رنگهای پرمایه و خطهای پیچان روی آورد. او در کندوکاو برای دستیابی به معادلهای تصویری تنشهای روانی و تشویشهای درونی خویش، زبان صریح گرافیک را شناخت و بهکار برد. تمایلی آشکار به واقعگرایی اجتماعی در آثارش دیده میشود. همچنین عاطفهگرایی عصبی و بیپروای او، راهگشای اکسپرسیونیسم سدهی بیستم است. تجربههای تلخ دوران کودکی و ژرفنگری در روان آدمی، بر جنبههای اکسپرسیونیستی آثار مونک میافزاید. شور او برای بیان عواطف به مدد نمادهای بصری در تمام آثارش هویداست.
معروفترین اثر مونک (مونش)، تابلوی جیغ (فریاد) است که با تکنیک لیتوگرافی (چاپ سنگی) اجرا شده است. آن چه موفقیت اثر را تضمین کرده است، محل قرارگیری چهره، فرم صورت و حضور سایهها است. مونش با این اثر خود میخواهد بگوید که چگونه یک هیجان آنی، همه عواطف و احساسات ما را بروز میدهد. همهی خطوط گویی در راستای یک نقطهی کانونی در تصویر -یعنی صورت فریادکننده- همگرایی دارند. به نظر میرسد که تمامی صحنه در اضطراب و هیجان ناشی از این فریاد سهیم است. چهرهی شخص فریادکننده مانند یک کاریکاتور، مبالغهآمیز کشیده شده است. چشمان از حدقه درآمده و گونههای تو رفته، چهرهی مرگ را تداعی میکند. امری دهشتانگیز باید رخ داده باشد، و از آنجا که هرگز معنای این فریاد را نخواهیم دانست، تصویر برایمان تشویشآمیز است (تصویر زیر).

امیل نوُلده (1867-1956)

نقاش و چاپگر آلمانی و یکی از پیشگامان جنبش اکسپرسیونیسم در آلمان به شمار میآید. او در روندی طولانی از تلاش تردیدآمیز، سرانجام به دید رنگینی از جهان چون نماد بیانگری خویش دست یافت. آثار او از سوی نازیها در فهرست «هنر فاسد» جای گرفتهاند، و از نقاشی کردن منع شد.
هنر نولده از پشتوانهی قوی هنر قومی برخوردار بود. عنصر نگارهسازی پریمیتیو، همواره پایهای برای هنر او بود. علاقهی مفرط به تجسم تجربههای روانی، او را به سوی رمبرانت، گویا و دومیه کشاند. بعداً به ونگوگ، مونش و انسور جلب شد. با تعمق در آثار نقاشان پستامپرسیونیست امکانات بیانگری رنگ را شناخت و در این راه زبان گویایی یافت که به وسیله آن میتوانست بیانش را عمق بخشد (اثر زیر: باغ پرگل).

نولده از موضوع شام آخر تابلویی متفاوت خلق کرد. پیامبر، از آثار معروف او میباشد که دارای حال و هوای شدید عاطفی موضوع، رنگهای زنده و خطوط مشخص و زمخت است و در آن شاهد ترکیب کردن عناصر توصیفی و انتزاعی، حذف نیمسایهها برای تأثیر شدید عاطفی هستیم، همچنین بینی به کمک ابروها و سبیل، حالتی مصمم، پرخاشگر و اندوهگین به چهره بخشیده است.

ماکس بکمان (1884-1950)

نقاش و چاپگر آلمانی که بدون آن که به مکتب معینی وابسته باشد، یکی از برجستهترین هنرمندان اروپایی سدهی بیستم به شمار میآید. او از انتزاع جوهر واقعیت به نوعی نگارش تصویری میرسد که با آن میتواند عمیقترین رابطهی دنیای درون و جهان بیرون را بیان کند. تجربههای جنگ جهانی اول و اختلال عصبی ناشی از آن، بکمان را به سوی مضمونهای انسانی و اجتماعی و بیان نمادین کشاند. اگرچه، بکمان تکچهره، طبیعت بیجان و منظره نیز نقاشی کرده است، ولی مهمترین آثارش عبارتاند از ترکیببندیهای پیچیدهای که غالباً احساس اضطراب، فشار و خشونت را در تماشاگر برمیانگیزند. در آثار وی موقعیت انسان و حالات ذهنی او با واقعیت تمام در برابر مخاطب به تصویر درمیآید. مهمترین چیز برای بکمان بازنمایی و محتوا بود؛ او مفهومی نوین از واقعگرایی را مطرح کرد. پردههای او در مقابل هنر تزئینی یا نقاشی برای نقاشی قرار دارند. بکمان به زمان و مکان معینی اشاره نمیکند و به کلیگویی دربارهی خشونتها و رنجهای بشری میپردازد، لحن آثارش گزنده است و به تاریکترین لحظات تاریخ قرن بیستم و تهدید فاشیسم آلمان پرداخت.

فرانسیس بیکن (1909-1992)

به سبب شیوهی مستقل و شخصیاش در تجسم وضعیت فاجعهآمیز انسان مدرن، یکی از شاخصترین اکسپرسیونیستهای معاصر به شمار میآید. به اعتقاد او، هنر، روشی در گشودن حوزههای احساس است و نه صرفاً تصویرسازی از یک موضوع. وی معمولا پیکر زن یا مردی را در فضایی بسته جای میدهد و در جنبههای نفرتانگیز اشکال و حرکات او غلو میکند. صحنههایی را که با پیکرههای کژنما و جنبنده و با قلمزنی خاص خود در پردههای سه لته مینمایاند، غالباً تکاندهنده و اضطرابآور به نظر میآیند.
بیکن غالباً فکر اولیهی نقاشیهایش را از عکسهای رادیوگرافی، تصاویر سلسلهوار، فیلمهای سینمایی و غیره برمیگرفت. او آخرین مفسر برجستهی اضطراب انسان غربی به زبان نقاشی نو است. صحنههای تنگ و تاریک، کژنمایی در چهره به منظور طبعآزمایی مخاطب و سعی در نشان دادن ماهیت سیاه در راستای سرکوب مخالفان هنر مدرن از ویژگیهای آثار او میباشند.

ژرژ روئو (1871-1958)

نقاش و چاپگر فرانسوی که از برجستهترین هنرمندان مذهبی سدهی بیستم به شمار میآید. اگرچه مدتی با فووها همکاری داشت، ولی به لحاظ محتوای آثارش در زمرهی اکسپرسیونیستهایی چون نولده قرار میگیرد. این هنرمند طرحهایی نیز برای شیشهنگاری کلیسای آسی ارائه داد. سلسلهی آثارش با عنوان روسپیان که به لحاظ موضوع و اسلوب، همانندی ظاهر با آثار تولوز لوترک دارند، اندک پیوند او را با فووها نشان میدهد. او محوهی بیان تازهای برای تجسم مسیح آفرید.
ژرژ روئو و ادوارد مونش از هنرمندانی هستند که از موضوع اسکلت در کارهایشان استفاده کردهاند. او مانند اکسپرسیونیستهای آلمانی، به بیان مستقیم عواطف روی آورد و چهرهی قاضیان را موضوع اصلی کار خود قرار داد. باسمههای او مانند نقاشیهایش، رنج ناشی از جنگ جهانی اول را منعکس میکردند. روئو پیکرهای مذهبی و دلقکان را با خطوط مرزی سیاه و زمخت و رنگهای درخشنده به تصویر کشید؛ این آثار روئو، بیش از پیش، با شیشهنگاری قرون وسطی همانندی دارند.

کته کوُل ویتس (1867-1945)

یکی از برجستهترین زنان هنرمند نقاش، طراح و چاپگر اکسپرسیونیست با رویکرد واقعگرایی اجتماعی در سدهی بیستم میلادی است که با استفاده از تکنیک چاپ آثار ارزشمندی را به وجود آورد که نشاندهندهی شفقت و همدردی او با رنجهای مردم، به خصوص زنان است. این بانوی هنرمند پس از ازدواج با یک پزشک در برلین، به کار هنری و تدریس پرداخت (او نخستین زنی بود که به عضویت آکادمی هنر پروس پذیرفته شد).
او در توصیف حالتهای عاطفی و فاجعهآمیز (البته نه در سبک و طرز دید) با اکسپرسیونیستها قرابت داشت. تجربهی زندگی در محلهی فقیرنشین این شهر، بهترین طراحیها و باسمههای شاخصش را در مضمونهای مادر و بچه، نابسامانیهای اجتماعی، کار و مبارزه تهیدستان به بار آورد. در سالهای آخر زندگانی دست به ساختن مجسمههای مفرغین زد که مهمترین آنها یادمان جنگ است.
شدت تاریکی و روشنی در آثار او به قدری است که گاهی نیمسایهها از بین میروند و فضایی کاملا مثبت و منفی به وجود میآورد و حس خشونت و هیجان را تشدید میکند. همچنین خطوط ضخیم در ایجاد هیجان نقش مهمی را ایفا میکنند.

زنی با کودک مرده

جیمز اِنسور (1860-1949)

انسور از پیشگامان اکسپرسیونیسم شناخته میشود، اگرچه هنر نمادین و رازپردازش، به سورئالیسم نزدیکی دارد. او فرومایگی آدمی را با استفاده از صورتکهای زشت و ترسناک به تصویر کشید. از آثار او میتوان به تابلوی ورود مسیح به بروکسل اشاره کرد (تصویر زیر). هنر غریب و وهمانگیز او از طریق باسمههایش به آلمان رسید. اسکلتهای در حال نزاع، صف آدمهای از ریخت افتاده و صورتکهای کریه مضمون آثار او را تشکیل میدهد. او معتقد بود که عقل دشمن هنر است.

ارنست لودویک کیرشنر (1880-1938)

از مهمترین نمایندگان اکسپرسیونیسم در آلمان به شمار میآید که به لحاظ فکری به فلسفهی نیچه گرایش داشت. او به همراه هکل، اشمیت و روتلوف گروه پل را بنیان گذاشت که از گوگن، مونش،ون گوگ و به خصوص هنر بدوی مایه گرفت. کیرشنر در همه گونه نقاشی بدن برهنه، منظره و تکچهره به رویارویی با طبیعت باور داشت. او با طبع جسور، اعتماد به نفس و روحیهی ناآرام علیه قراردادهای هنری شورید.
کیرشنر به نگارش تصویری زمخت در هنر بدوی و طراحی گوتیک پسین جلب شد. خطگرایی، تحریف شکلی، برهم زدن هماهنگی طبیعی و بیان عرفانی هنر گوتیک را سرمشق قرار میداد. مشغلهی ذهنیاش بیشتر آن بود که نظیر چنین نشانههایی را از طبیعت برگیرد و آنها را همچون وسیلهای برای بیان حالتهای ذهنی امروزین به کار بندد. حساسیت وی همواره به عواطف انسانی معطوف بود و همین امر کیفیتی شاعرانه به کارش میداد. او همچون فووها تصویر را چون گسترهای از خطهای شکلساز و رنگهای تخت مفصلبندیشده در نظر میگرفت. اما شیوهی بیان او پرشورتر، جسورانهتر و افراطیتر از فووها بود. خطها و شکلهای صریح و خشن در باسمههای چوبین او معنای بصری تکاندهندهای را ایجاد میکند. نازیها در طی جنگ جهانی اول بر آثار او مهر هنر فاسد زدند و او را از فعالیت باز داشتند. او به ضعف عصبی شدید دچار شد و سرانجام خودکشی کرد.

ارنست بارلاخ (1870-1938)

پیکرهساز، تصویرگر، چاپگر، نویسنده و از شخصیتهای برجستهی اکسپرسیونیسم آلمانی به شمار میآید که در آثارش با حساسیتی عمیق به بیان وضعیت بشر پرداخته است. تحتتأثیر کندهکاری و هنر قرون وسطایی متأخر، در مجسمههایش از باسمهی چوبی مایه گرفت و شیوهی بیانگرش را با نوعی واقعگرایی اجتماعی درآمیخت. تحتتأثیر هنر قرون وسطایی، معنویت و قداست حقیقت انسان را مورد توجه قرار داد و هنر خود را به بیان بیگانگی از جهان مدرن و نیاز انسان به خداوند تخصیص داد. دهقانان و مردمان فقیر و گدایان مفلوک روسیه، مضمون هنر بارلاخ را تشکیل دادند. او روسیه را سرزمین رویارویی نماد با واقعیت خواند و در آثارش با حساسیتی عمیق به بیان وضعیت بشر پرداخته است. گزارش بارلاخ از رنجها، تحقیرها و سنگدلیهای بشری در قالب زندگی دهقانی میگنجید.
کتابهای خودش، آثار گوته و دیگر نویسندگان را مصور ساخت. در آثار گرافیکی این هنرمند نیز دغدغهی رنج بشر مشهود است، اما اغلب آدمهایش گویی امید به زندگی بهتر دارند. در پیکرههای چوبین و برنزیاش فرم بدن انسان را برای بازنمایی اغراقآمیز و نمادین احساسها و وضعیتهای اسفبار (گرسنگی، بینوایی، اندوه و ناامیدی) بهکار گرفت. در پیکرهای حجیم و سنگین-تحتتأثیر سنت حکاکی قرون وسطای متأخر- فرمهای ساده شده، سطوح وسیع و خطوط مرزی بسته بهکار برد. آثار او ترکیبی از شکلهای نسبتاً مسطح شده با حرکتها و حالتهای گویاست. پیکرهی یادبود جنگ او از نیشدارترین پیکرههای یادبود جنگ جهانی اول و دوم است. به سبب پیوندهای قرون وسطایی آثار بارلاخ، ساخت تندیسهای کلیسای کاترین قدیسه در لوبِک را به او سفارش دادند، اما حکومت نازی مانع ادامهی کارش شد.

اُسکار کوکوشکا (1886-1980)

این هنرمند اتریشی از برجستهترین نمایندگان اکسپرسیونیسم به شمار میآید. شاید او کمتر از هر هنرمند اکسپرسیونیست دیگری تحتتأثیر پیشگامان نقاشی مدرن قرار گرفت. آثارش از سوی نازیها در فهرست هنر فاسد گنجانده شد. در نظر کلی بر هنر کوکوشکا، میتوان درونمایهی اصلی آثارش را با واژهی انرژی وصف کرد. او در نخستین پردههای خود، انرژی عصبی خویش را باز مینمایاند. سپس در چشماندازهای شهری، انرژی تاریخی را نشان میداد و سرانجام به انرژی چرخهی زندگی روی آورد. 
آلکسی فون یاولنسکی (1864-1941)

هنرمندی که با اعتقاد به همانندی رنگها و اصوات موسیقی، سبک اکسپرسیونیسم خود را ابداع کرد و آثارش را نغمات بدون کلمات نامید. این هنرمند روسی که دیدی تغزلی داشت، به زیباییشناسی اکسپرسیونیسم گرایش پیدا کرد. او نخست در مدرسهی نظامی مسکو درس میخواند. سپس در هنرکدهی پترزبورگ در مونیخ هنرآموزی کرد. در همینجا با کاندینسکی دوست شد. هنگامی که در فرانسه بود، سخت تحتتأثیر شیوهی رنگپردازی ماتیس قرار گرفت. در انجمن جدید هنرمندان مونیخ به کاندینسکی پیوست و در نمایشگاه سوار آبیفام شرکت کرد. هنرش از سوی نازیها عنوان فاسد گرفت.
یاولنسکی پس از یک دورهی اثر پذیری فوویسم، در پردههایی چون تنهایی علاقهاش را به بیان احساس از طریق رنگهای درخشان و قلمزنی سریع نشان داد. در این آثار تحتتأثیر کاندینسکی بود، ولی آثار دوران پختگیاش که از ساختار هندسی محکمتری برخوردارند، روح شمایلهای روسی باز میتابانند. هنگام اقامت در سوئیس، یک سلسله منظرهی نیمهانتزاعی و در حال و هوای عارفانه نقاشی کرد. تکچهرههای دوران پختگی کارش، با فرمهای منحنی، تباین رنگهای تیرهروشن و قدرت بیانگری، بیننده را به تأمل فرا میخواند.

کارل اشمیت روتلوف (1884-1976)

یکی از رهبران اکسپرسیونیسم آلمانی به شمار میآید. در نخستین باسمههای چوبی خود، اسلوب شبهامپرسیونیسم به کار میبرد. به اتفاق کیرشنر و هکل، گروه پل را بنیان نهاد. تا حدی مستقل از دیگر اعضای گروه، سبکی بسیار خشن در نقاشی از مناظر، آدمها و طبیعت بیجان برگزید. طراحی زمخت و عصبی و رنگهای خام، مشخصهی آثار او در این دوره بود. روتلوف پس از دیدارهایی از فرانسه و ایتالیا تندی نقاشی خود را کاهش داد و ارتعاش رنگ و تپش زندگی برای او پرمعناتر شد. نازیها بر آثارش مهر هنر فاسد زدند و وی را از کار نقاشی بازداشتند. پس از جنگ جهانی دوم، در دانشگاه هنر برلین به تدریس پرداخت. اصطلاح هنر فاسد برای آثار بکمان، شاگال، کاندینسکی، کله، کوکوشکا، نولده و گرس نیز بهکار رفت.

شعیم سوتین (1894-1943)

یکی از برجستهترین هنرمندان اکسپرسیونیست مستقل به شمار میآید. این هنرمند روسی به نقاشی منظره، تکچهره و طبیعت بیجان میپرداخت. دلمردگی مسلط بر آثارش اولیهاش، تحتتأثیر ون گوگ و فووها، به شدت انفجاری رنگهای سرخ و زرد و آبی و اسلوب رنگآمیزی زمخت انجامید. منظرههایی که در جنوب فرانسه کشید، با قلمزنی دیوانهوار، التهاب و آشفتگی روانیاش را بیان کرد. طی چند سال، به خلق نقاشیهایی به رنگ و بافتی همانند گوشت خام پرداخت. فقط در واپسین آثارش، تعادلی میان طرحِ تصویری و قدرت عاطفی او رخ نمود.
مهمترین نکتهای که سوتین را از سایر هنرمندان اکسپرسیونیست متمایز میکند، روحیه و طرز نگرش خاص او است که از زمینهی فرهنگ و احساس یهودیاش برمیآید. تخیل او گویی تا آخر زمان امتداد مییابد، عنصری مرموز و طوفانی، پیوسته چیزهایی را میدرد و نمودهای تباهی و زوال، گونهای زیبایی مالیخولیایی غریب و بکر را در کارش آشکار میسازد. در تابلوی پرندهی مرده و گاو پوستکنده، سوتین آلام درونی خود را به نمایش گذاشته است (تصاویر زیر: پرترههای هنرمند).

فردینانت هودلر (1894-1943)

هنرمندی که گرچه به جنبشهای معاصر خود - سمبولیسم و آرنوو- متعلق بود، پیامآور اکسپرسیونیسم محسوب میشود. صحنههای زندگی را به سیاق رئالیسم مرسوم تصویر میکرد. دیری نگذشت که در او تمایلی به امپرسیونیسم و تغییری در رنگگزینی پدید آمد. سرانجام با نفی آگاهانهی امپرسیونیسم، سبکی سترگنما با رنگپردازی تخت، خطوط کنارهنمای بارز و ترکیببندی متقارن ابداع کرد. خود او این سبک را پارالهلیسم نامید. پس از آن به مضامین اساطیری و تاریخی کشورش روی آورد. هودلر با تلفیق واقعگرایی و عرفان در نقاشیهایی چون شب و به سوی لایتناهی، مقامی ویژه در میان هنرمندان معاصرش کسب کرد.

گردآورنده: محمدامین طهزاده
