پسربچه‌ای که فوتبالیست شد (داستان)

روزی روزگاری پسری به نام دیگو گونزالز به دنیا آمد. او یک نوزاد آرام و ساکت بود. دیگو یک مشکل بزرگ داشت و آن این بود که او به جای دو پا، یک پا داشت.

پسربچه‌ای که فوتبالیست شد (داستان)

سیدپرهام اسلامی از تهران

روزی روزگاری پسری به نام دیگو گونزالز به دنیا آمد. او یک نوزاد آرام و ساکت بود. دیگو یک مشکل بزرگ داشت و آن این بود که او به جای دو پا، یک پا داشت. همه شوکه شده بودند و می‌پرسیدند که دیگو چرا یک پا دارد؟ دکتر در جواب گفت: دیگو بیماری نوزادانی را دارد که با یک پا به دنیا می‌آیند. نگران نباشید، فقط باید یک پا به اندازه‌ی دیگو بخرید. پدر دیگو هم یک پای مصنوعی برای او خرید. دیگو هر سال بزرگ‌تر و بزرگ‌تر می‌شد و پدرش هر سال پای مصنوعی او را عوض می‌کرد. خلاصه این که 10 ساله شد و پدر و مادرش یک تولد به‌یاد‌ماندنی برای دیگو گرفتند. یک روز دیگو با اجازه‌ی پدر و مادرش برای توپ‌بازی به بیرون رفت. آن‌جا یک شوت محک زد، طوری که توپ خیلی سریع حرکت کرد. ناگهان یک فوتبالیست توپ را به دیگو برگرداند. او کسی نبود جز "دیگو مارادونا".

دیگو با قدم‌های بلند به آغوش مارادونا رفت و گفت: "سلام آقای مارادونا". مارادونا از شخصیت خوب دیگو تعجب کرد و گفت: "سلام پسر کوچولو، اسمت چیه؟" دیگو گفت: "من دیگو گونزالز هستم." مارادونا گفت: "شما چقدر پسر باشخصیتی هستی، راستی پایت چه شده؟" دیگو گفت:‌" من با یک پا به دنیا آمدم." مارادونا با شنیدن این حرف ناراحت شد. خلاصه که بعد از کلی حرف زدن مارادونا با دیگو، با هم خداحافظی کردند و هر دو به طرف خانه‌ی خود برگشتند.

مارادونا با خود گفت:"من باید همچین پسری را زیر نظر داشته باشم، شاید او را به نونهالان آرژانتین دعوت کردم."

خلاصه دیگو هر روز فوتبال تمرین می‌کرد و روز به روز فوتبالش بهتر می‌شد و مارادونا هم دیگو را زیر نظر داشت. مارادونا همان موقعی که دید فوتبال دیگو فوق‌العاده است فکری به ذهنش رسید. فردای آن روز مارادونا ساعت پنج از خانه‌اش بیرون رفت. به سوی خانه‌ی دیگو رفت و منتظر او ماند. دیگو از خانه بیرون آمد و تا مارادونا را دید خوشحال شد. دیگو در آغوش مارادونا رفت و گفت:"سلام آقای مارادونا. شما اینجا چه کار می‌کنید؟" مارادونا گفت:" دو خبر غافلگیرکننده برایت دارم. اول اینکه برایت یک پای مصنوعی هم‌اندازه‌ی خودت خریدم و دومی اینکه می‌خواهم تو برای نونهالان آرژانتین بازی کنی." دیگو خیلی خوشحال شد و از مارادونا تشکر کرد و رفت تا به پدر و مادرش خبر بدهد. والدین دیگو هم خوشحال بودند چون پسرشان یک فوتبالیست شده بود.

پسربچه‌ای که فوتبالیست شد (داستانی از سیدپرهام اسلامی)

پسربچه‌ای که فوتبالیست شد (داستانی از سیدپرهام اسلامی)


مطالب مرتبط

Menu