داستان: سه کلاف کاموا

روزهای زمستانی همیشه حس خوبی را به ما منتقل می‌کنند؛ احساس آرامشی که هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنیم

داستان: سه کلاف کاموا

روزهای زمستانی همیشه حس خوبی را به ما منتقل می‌کنند؛ احساس آرامشی که هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنیم و هر سال می‌تواند خاطره‌ی جدیدی را برای ما خلق کرده و باعث می‌شود که احساس کنیم زندگی‌مان در این فصل می‌تواند تغییرات بزرگی را شاهد باشد. زمستان بهترین فصل برای سرودن شعرهای زیباست.

هرکسی می‌تواند خاطره‌ی شیرینی از یک روز زیبای زمستانی را که صبح از خواب برمی‌خیزد و با منظره‌ی زیبای سفیدپوش برف روبه‌رو می‌شود، به خاطر بیاورد. در یک روز سرد زمستانی که از خواب بیدار شدم، سرمای عجیبی در اتاقم حس کردم. نگاهم به پنجره‌ی اتاق افتاد که دیدم پشت پنجره مقدار زیادی برف سفید نشسته است. حس عجیبی در دلم جوانه زد. سریع از جا بلند شدم و به‌سمت کوچه دویدم. برف سفید همه‌جا را سفیدپوش کرده بود. به‌سمت برف‌ها دویدم. دستانم را در عمق برف فروبردم. از شادی فریاد کشیدم و... خدایا شکرت. عجب نعمت سرد و زیبایی. به خانه برگشتم و از پدر و مادرم خواهش کردم به بیرون برویم و کمی بازی کنیم و عکس بگیریم.


من محو تماشای برف شده بودم که ناگهان سه کلاف کاموا به رنگ‌های مختلف سر کوچه نظرم را به خودشان جلب کردند. سریع به‌سمت آن‌ها دویدم و با نوک کفشم به یکی از آن کامواها زدم و متوجه شدم که تکان خورد. به‌سمت پارکینگ رفتم و به پدرم گفتم: پدر... پدر... سه کلاف کاموا سر کوچه هستند که تکان می‌خورند. با پدرم به سر کوچه برگشتیم.

پدرم تا آن‌ها را دید، خندید و گفت: «این‌ها کلاف کاموا نیستند. این‌ها سه تا بچه‌‌گربه‌ی ملوس و کوچک هستند که از شدت سرمای زیاد جمع شده‌اند.» بچه‌گربه‌ها را به داخل پارکینگ آوردیم و آن‌ها شروع کردند به میومیو‌گفتن. از پدرم خواستم که به آن‌ها شیر بدهیم. سریع به‌طرف اتاقم رفتم و از مادرم خواستم که شیشه‌شیر کودکی‌ام را به من بدهد تا نوبت‌نوبتی به بچه‌‌گربه‌ها شیر بدهم. به آن‌ها هر روز بعد از مدرسه شیر می‌دادم و با آن‌ها بازی می‌کردم.

بعد از چند هفته، سه بچه‌گربه‌ی ناز و تپل و شیطون شده بودند. من اسم آن‌ها را پیشی، میشی و نیشی گذاشتم. برای آن‌ها چند کلاف رنگی کاموا در پارکینگ گذاشتم تا با آن‌ها بازی کنند. بچه‌گربه‌ها روزبه‌روز بزرگ‌تر می‌شدند. با اصرار پدرم آن‌ها را به باغ بردیم و در آنجا رهایشان کردیم. من با آن سه بچه‌گربه‌ی شیطون و ناز روزهای خوبی را گذراندم. روزهای سرد زمستانی به ما ثابت می‌کنند که چیزهای سرد و عجیب نیز می‌توانند زیبا و دوست‌داشتنی باشند. تنها باید باور داشته باشیم و سعی کنیم که این روزها را به‌خوبی به ذهن بسپاریم و احساسشان کنیم.


آنیسا قاسمی، ششم دبستان از نهاوند

Menu