نویسنده: هانس ویلهلم
مترجم: الهه کرمی
انتشارات اردوی سوره

این کتابداستان پسرکی را روایت میکند که بیرون از خانه بسیار خوشحال به نظر میرسد؛ اما داخل خانه احساسات وحشتناکی دارد. پسرک با خانواده و دوستانش رفتار کاملاً عادی دارد و تمام اطرافیانش فکر میکنند پسر جذابی است؛ اما در واقعیت، ترسهای عجیب و غریبی دارد که تنها میتواند با مادربزرگش از ترسهایش صحبت کند؛ او فکر میکند تنها مادربزرگ است که او را درک میکند. پسرک تمام احساساتش را با مادربزرگ در میان میگذارد و مادربزرگ هم او را راهنمایی میکند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
بزرگترا فکر میکنند که وقتی بچه باشی خیلی خوش میگذره؛ اما همیشه اینطوری نیست و این چیزی بود که قبل از اینکه بخوابم، راجع بهش با تدی حرف میزدم. اون تنها کسیه که میدونست چه احساسی دارم. (منبع: کتابراه)
