اسکندر بعد از اینکه تکالیف مدرسهاش را تمام کرد تصمیم گرفت کمی پیادهروی کند. شال و کلاه کرد و به راه افتاد. صدای خشخش برگهای زرد پاییزی که روی زمین افتاده بود، حس خوبی به اسکندر میداد. اسکندر همین جور که قدم میزد و از پیادهروی لذت میبُرد ناگهان کدوحلواییِ بزرگی در برابرش ظاهر شد. اسکندر عقبتر رفت و با دقت به کدوحلوایی نگاه کرد. چیزی نمانده بود از تعجب شاخ دربیاورد. کدوحلوایی شبیه خانهی بزرگی بود که یک در و دو پنجره داشت. اسکندر با کنجکاوی به در خانه نزدیک شد و چند ضربه به آن زد و با صدای بلند گفت: «کسی اینجا نیست؟» در همین لحظه در باز شد و اسکندر با خانهای زیبا که سقف و دیوارهای آن نارنجیرنگ بود، روبهرو شد. آهسته وارد خانه شد و دید دورتادور خانه روی دیوارها چند تابلو نصب شده است. با دقت به تابلوها نزدیک شد.
روی تابلوی اول نوشته بود: «به تلاشت ادامه بده!»
از دومی این جمله را خواند: « نقاط قوتت را کشف کن!»
روی سومی نوشته بود: «امتحانات نیمسال اول نزدیک است.»
روی چهارمی نوشته بود: «آزمونهای جمعبندی را در پیش داری» و از آخرین تابلو این جمله را خواند: «تعطیلات نوروز در راه است.»
وقتی به آخرین تابلو رسید درِ بزرگ دیگری در برابرش ظاهر شد. وقتی در را باز کرد دید دانههای برف از آسمان فرود میآیند و کمکم زمین را سفیدپوش میکنند.
- اسکندر! اسکندر! بیدار شو!
اسکندر با صدای راوی از خواب پرید و سریع به سمت میز مطالعهاش رفت و جملههای روی تابلوها را در دفترش یادداشت کرد و آنها را برای راوی خواند.
- معنی این جملهها چیست راوی؟
- اسکندر! امشب شب یلدا و فردا اولین روز زمستان است. میدانی که شب یلدا یک دقیقه بلندتر از روزهای دیگر پاییز است. تو این یک دقیقهی بیشتر را داخل کدوحلوایی بودی و تصمیمهای مهمی برای زمستان گرفتی. تصمیم گرفتی تلاشت را بیشتر کنی تا نتیجهی خوبی در امتحانات مدرسه و آزمونهای برنامهای بگیری. نقاط قوتت را کشف کنی و برای حفظ آنها تلاش کنی. تو امسال آزمون تیزهوشان داری و اگر بخواهی در آن موفق شوی باید از تعطیلات نوروز بهترین استفاده را بکنی.
- راوی! با خوابی که دیدم انگیزه و انرژیام برای تلاشِ بیشتر و بهتر در زمستان دوچندان شد و در تصمیمم برای موفقیت در آزمون تیزهوشان جدیتر شدم.
- آفرین اسکندر! موفق باشی.
