هوا تاریک و مهآلود بود و اسکندر داخل برج بلندی که وسط دریا قرار داشت، ایستاده بود و با تعجب به اطراف نگاه میکرد.
- من کجا هستم راوی؟ اینجا خیلی عجیب و غریب است.
- تو وسط دریا داخل فانوس دریایی قرار داری اسکندر!
- فانوس دریایی دیگر چیست راوی؟
- اسکندر! با دقت به نوری که از برج فانوس روی دریا میتابد، نگاه کن! هوا مهآلود است و صخرهها و جزیرهها در این تاریکی شب بهخوبی دیده نمیشوند. کشتیها ممکن است به این صخرهها برخورد کنند یا اینکه مسیر را اشتباه بروند. نوری که از فانوس دریایی روی دریا میتابد مسیر درست را به کشتیها نشان میدهد و راه را برای آنها روشن میکند.
- پس فانوس دریایی وظیفهی مهمی به عهده دارد راوی! چون بدون آن، نظم کشتیهای روی دریا به هم میریزد.
- اسکندر! اسکندر! نمیخواهی بیدار شوی؟ امروز آزمون داری و باید هدفگذاریها را قبل از شروع آزمون یک بار دیگر مرور کنی.
- خواب فانوس دریایی را میدیدم راوی!
- اسکندر! میدانستی تو هم صاحب فانوس دریایی هستی؟
- یعنی چه راوی؟ من که فانوسی ندارم.
- آن چیست که بعد از هر آزمون به تو میگوید در چه درسهایی پیشرفت کردهای؟ آن چیست که نقاط قوت و ضعفت را مشخص میکند؟ آن چیست که به تو میگوید هدفگذاریهایت اجرا شده است یا نه؟ آن چیست که وضعیت تو را نسبت به همترازهایت نشان میدهد؟
- کارنامهی آزمونها راوی!
- آفرین اسکندر! کارنامه، فانوس دریایی توست؛ چون مسیر را روشن میکند و به تو نشان میدهد که برای هر آزمون چگونه درس بخوانی و چه هدفگذاریای داشته باشی.
- خوشحالم که من هم فانوس دریایی دارم و میدانم که مسیر را گم نخواهم کرد راوی.
- عجله کن اسکندر! باید بهموقع در جلسهی آزمون حاضر شوی. بعد از آزمون، من و تو و فانوس دریایی یا همان کارنامهی آزمون کلی کار داریم.
- من رفتم راوی!
- موفق باشی اسکندر!
