فصل برداشت سیب بود و درختان باغ منتظر بودند تا سیبهای آنها چیده شود. وقتی کار چیدن سیبها تمام شد و سیبهای درشت از سیبهای کوچک جدا شد و داخل جعبهها قرار گرفت، اسکندر به سمت درختش رفت و به سیبهای قرمزی که از آن آویزان بود، نگاه کرد. این درخت، درخت سیب اسکندر بود و او دوست نداشت میوههای آن چیده شود و میخواست سیبها روی درخت بمانند. روزها سپری میشد و اسکندر هر روز از تماشای درخت سیب خود لذت میبرد. یک روز که اسکندر طبق عادت برای تماشای درخت سیب به سمت آن رفت دید چند سیب روی زمین افتاده است. از دیدن این صحنه ناراحت شد و سیبها را از روی زمین جمع کرد. فردای آن روز باز هم این اتفاق افتاد و هر روز سیبهای پلاسیده را با ناراحتی از روی زمین جمع میکرد.
- چه اتفاقی افتاده اسکندر؟ چرا ناراحتی؟
- سیبهای درختم را هر روز از روی زمین جمع میکنم و درختم روزبهروز خمیدهتر میشود راوی!
- به نظرت دلیلش چیست اسکندر؟
- نمیدانم راوی! دوست داشتم درختم همیشه سبز و پر از میوه باقی بماند اما نشد.
- روز چیدن سیبهای باغ را به یاد داری اسکندر؟ آن روز تو هم باید سیبهای درخت خودت را میچیدی و درون جعبه قرار میدادی.
- درست است راوی! خودم باعث این اتفاق شدم.
- اسکندر! آموختههای تو میوههای درخت دانش توست. اگر به آنها توجه و رسیدگی نکنی، گم میشوند و آنها را از دست میدهی. آزمونهای جمعبندی بهترین فرصت برای جمعوجور کردن آموختههاست. جعبههای سیب را که یادت هست. سیبهای درشت مانند نقاط قوت هستند که باید یکجا جمع شده و بهخوبی حفظ و نگهداری شوند و سیبهای کوچک مانند نقاط ضعف هستند که نباید به آنها بیتوجهی کرد. با جمعبندی آموختهها نکتهها و سؤالهای مهم را مرور و تمرین میکنی و جعبهی آموختههایت را سالم و تازه نگه میداری.
- پس آزمونهای جمعبندی بهترین فرصت برای مرور و پیشرفت در آزمونهاست راوی!
- بله، اسکندر! باید از این فرصت طلایی بهخوبی استفاده کنی.
- موافقم راوی!
- موفق باشی اسکندر!
