داستان ضرب‌المثل19 (آن روزی کشته شدم که آن گاو سفید را کشتی)

می‏گویند در چمنزاری دور از دهکده، ....

داستان ضرب‌المثل19 (آن روزی کشته شدم که آن گاو سفید را کشتی)

آن روزي کشته شدم که آن گاو سفيد را کشتي

 

مي‏گويند در چمنزاري دور از دهکده، سه گاو و يک شير با هم زندگي مي‏کردند. يکي از گاوها حنايي بود، يکي سياه و ديگري سفيد با اين که شب و روز شير به فکر خوردن گاوها بود؛ ولي چون آنها سه گاو بودند، او جرات نمي‏کرد به سراغشان برود و شکارشان کند. اين بود که خوب فکر کرد تا راهي پيدا کند.

 

روزي از روزها،گاو سفيد براي خوردن علف تازه، از جمع دوستان خود دور شد. شير رو به گاو سياه و حنايي کرد و گفت: «اينگاو سفيد رنگ است. اگر گذر يکي از مردم ده به اين جا بيفتد، رنگ سفيد او همه را متوجه خود خواهد کرد و خانه امن ما به دست دشمن خواهد افتاد و يکي از ما زنده نخواهيم ماند. بهتر است من اين گاو سفيد را بکشم و هر سه ما با خيالي آسوده در اين‏جا زندگي کنيم

بالاخره هر دو گاو راضي شدند و وقتي گاو سفيد بازگشت،شير جستي زد و در يک لحظه، او را از پاي درآورد.

چند روزي گذشت. شير منتظر فرصتي دوباره بود. تا اينکه گاو حنايي را تنها ديد. به سراغ او رفت و گفت: «من و تو همرنگيم، با هم برادريم؛ اما اين گاو سياه در ميان ماغريبه است. اگر تو اجازه‏دهي، او را مي‏کشم و هر دو با هم تا آخر عمر، به خوبي و آرامش زندگي خواهيم کرد

گاو حنايي، فريب حرف‏هاي شير را خورد و پذيرفت تا گاو سياه هم کشته شود. وقتي گاو سياه بازگشت، شير وحشي و غران، به سوي او حمله کرد و گاو بيچاره را از پاي در آورد.

چند روي گذشت. شير گرسنه شد و با خيال آسوده به سراغ گاو حنايي رفت. گاو مشغول علف خوردن  بود. شير دور گاو چرخي زد و گفت: «خوب حالا نوبت تو است که کشته شوي

گاو حنايي با حسرت به آسمان نگاه کرد و گفت: «همان روزي کشته شدم که تو آنگاو سفيد را کشتي

کاربرد:

گاه پيش مي‏آيد بعضي افراد براي رسيدن به مقام يا موقعيتي برتر از ديگران، به آساني شکست  ديگران را مي‏پذيرند. در حق دوست يا برادر خيانت مي‏کنند و براي به دست آوردن سود و موقعيت بهتر، از هيچ کار زشتي رويگردان نيستند. در حالي که عاقبت کار، خود نيز گرفتار همان وضعيتي مي‏شوند که براي ديگران به وجود آورده‏اند. از اين مثل، در چنين شرايطي استفاده مي‏شود.

منبع :

اعظم حاجی زاده
ارسال شده توسط : اعظم حاجی زاده
Menu