همراهیِ ما دو تا به خانواده آرامش میبخشد
خوتان را معرفی میفرمایید؟
مادر:
شهین صلابتی هستم، اهل خوی، فلوشیپ بیهوشی قلب هستم. پزشکی را در تبریز خواندم و تخصص را از دانشگاه تهران گرفتم و فوقتخصصم را در علوم پزشکی ایران گذراندم. 25سال سابقه بیهوشی دارم. امیرکیا رتبه 10 منطقه 2 پسر دوم من هست و پسر اولم امیررضا دانشجوی سال چهارم علوم پزشکی تبریز است.
پدر:
من فرهاد رموز هستم اهل ارومیه، متخصص بیماریهای داخلیِ علوم پزشکی تهران.

آقای دکتر شما باید سختیهای زیادی را در این سالها تجربه کرده باشید!؟
بهتره نکتهای را در رابطه رشته پزشکی بگویم؛ آنچه من خواندم و طی کردم، در مقابل دانش و تلاش رشته همسرم یعنی بیهوشی، قطره در مقابل دریاست. زحمتهایی که ایشان کشیدند سخت و طاقتفرسا بود و همچنان این دشواریهای تمامنشدنیِ شغلی ایشان ادامه دارد.
ما برای زندگی حرفهایمان وقت زیادی گذاشتیم، 26سال قبل با هم ازدواج کردیم و زندگیمان را از صفر شروع کردیم. همسرم با امیررضای کوچولوی در ارومیه بودند و من در شهر کوچک و محروم شاهین دژ خدمت میکردم. بعدها مجبور بودم برای گذران زندگی در سه، چهار بیمارستان همزمان کار کنم ولی همیشه در طول دوران، ما تفریحیِ جز کار و تلاش و زندگی برای آسایش فرزندانمان نداشتیم!
برای با آنها بودن و تربیتشان وقت کم نمیآوردید؟
کار زیاد و سخت نه تنها ما را بلکه همه پزشکان را با محدودیتهایی مواجه میکند. زمانی که آنها کودک بودند خانواده همسرم سنگ تمام گذاشتند؛ پدر ایشان سالها مونس و همدم ما بودند و در بزرگشدن امیررضا بسیار کمکحال ما بودند.
خانم دکتر از چگونگیِ حضور همسرتان در کنار خانواده بفرمایید:
آقای دکتر علاوه بر بیمارستان باید به مطب هم میرفتند، وقتشان تنگ بود ولی همیشه کنار ما بود. مهمترین نقطه قوت دکتر همراهیشان با من بود. مثلا قرار نبود برای پسر بزرگم تا پایان دبیرستانش لپتاپ و گوشی بگیریم و دکتر در این مورد به تصمیم من احترام گذاشت. ما دو نفر برای هدفهای کوچکی که مربوط به بچهها میشد با هم هماهنگ بودیم و این هماهنگی به خانه ما آرامش میداد. در طول چند سال گذشته به جرات میتوانم بگویم سفر امروزمان به تهران برای شرکت در جشن، اولین سفر خانوادگی ماست. شاید امیررضا یکی دو بار با پدرش سفر رفته باشد ولی من به خاطر امیرکیا، مدام کنارش بودم.
امیرکیا شما هم از بزرگواریهای پدر و مادر میگویید:
مادرم مظهر اعتماد بهنفس است، عزت و احترامی که به ما میگذاشتند اعتماد بهنفسم را زیاد کرده بود. مادر باعث شده بود من طوری بار بیایم که همیشه به دنبال پرسشهایم باشم و از پرسیدن خجالت نمیکشیدم. سختکوشیهای پدرم ما را صبور بار آورد. پدرم دوران سختی را پشتسر گذرانده و این باعث شده اعتقادشان خیلی قوی باشد. داستان زندگیشان از زبان خودشان همیشه برای من لذتبخش و آموزنده است.

آقای دکتر شما خودتان را خانواده کانونی میدانید؛ پسر بزرگتان کانونی بود و امیرکیا هم همینطور. من از این احساس خوب و اعتمادی که به کانون داشتید خوشحال و سپاسگزارم و به شما به عنوان اولیای فرهیخته و تحصیلکرده افتخار میکنم. رنجی که بردید و تا این نقطه رسیدید برای ما و بچهها آموزنده است به عنوان یک پدر در پایان این مصاحبه انتظارتان چه هست؟
این بچهها ارزشمندتر از منابعِ نفت و گاز این سرزمیناند چون اینها تمامناشدنی هستند. همه پدران و مادرانی که به گونهای مسوولیتی در این کشور دارند و باید این بچهها را دوست بدارند. فرزند من فرزند دیگر پدر و مادرها نیز هستند. برای این بچهها هزینهشده تا به اینجا برسند. امیرکیا فقط فرزند من نیست اینها متعلق به همه ایرانند، آنها نباید طعمه دیگر کشورها بشوند زیرا آنها از فرزندان ما بَرده فکری میسازند ولی ما میخواهیم آنها برای ایران بمانند و سربلند زندگی کنند.
