گفت‌­وگوی داوود اکبری با اولیای امیرکیا رموز رتبه 10 تجربی

این بچه‌­ها ارزشمندتر از منابعِ نفت و گاز این سرزمین‌­اند چون این‌ها تمام ناشدنی هستند...

گفت‌­وگوی داوود اکبری با اولیای امیرکیا رموز رتبه 10 تجربی



همراهیِ ما دو تا به خانواده آرامش می­‌بخشد




خوتان را معرفی می‌­فرمایید؟

مادر:

شهین صلابتی هستم، اهل خوی، فلوشیپ بیهوشی قلب هستم. پزشکی را در تبریز خواندم و تخصص را از دانشگاه تهران گرفتم و فوق‌تخصصم را در علوم پزشکی ایران گذراندم. 25سال سابقه بیهوشی دارم. امیرکیا رتبه 10 منطقه 2 پسر دوم من هست و پسر اولم امیررضا دانشجوی سال چهارم علوم پزشکی تبریز است.

پدر:

من فرهاد رموز هستم اهل ارومیه، متخصص بیماری­‌های داخلیِ علوم پزشکی تهران.


گفت‌­وگوی داوود اکبری با اولیای امیرکیا رموز رتبه 10 تجربی

آقای دکتر شما باید سختی‌­های زیادی را در این سال­‌ها تجربه کرده باشید!؟

 بهتره نکته‌­ای را در رابطه رشته پزشکی بگویم؛ آن‌چه من خواندم و طی کردم، در مقابل دانش و تلاش رشته همسرم یعنی بیهوشی، قطره در مقابل دریاست. زحمت­‌هایی که ایشان کشیدند سخت و طاقت‌فرسا بود و هم­‌چنان این دشواری‌­های تمام‌نشدنیِ شغلی ایشان ادامه دارد.

 ما برای زندگی حرفه‌­ای‌مان وقت زیادی گذاشتیم، 26سال قبل با هم ازدواج کردیم و زندگی­‌مان را از صفر شروع کردیم. همسرم با امیررضای کوچولوی در ارومیه بودند و من در شهر کوچک و محروم شاهین دژ خدمت می‌­کردم. بعدها مجبور بودم برای گذران زندگی در سه، چهار بیمارستان هم‌­زمان کار کنم ولی همیشه در طول دوران، ما تفریحیِ جز کار و تلاش و زندگی برای آسایش فرزندان‌مان نداشتیم!


برای با آن‌ها بودن و تربیت­شان وقت کم نمی‌­آوردید؟

کار زیاد و سخت نه تنها ما را بلکه همه پزشکان را با محدودیت‌­هایی مواجه می­‌کند. زمانی که آن‌ها کودک بودند خانواده همسرم سنگ تمام گذاشتند؛ پدر ایشان سال‌­ها مونس و همدم ما بودند و در بزرگ‌شدن امیررضا بسیار کمک‌حال ما بودند.


خانم دکتر از چگونگیِ حضور همسرتان در کنار خانواده بفرمایید:

آقای دکتر علاوه بر بیمارستان باید به مطب هم می‌­رفتند، وقت‌شان تنگ بود ولی همیشه کنار ما بود. مهم‌­ترین نقطه قوت دکتر همراهی­‌شان با من بود. مثلا قرار نبود برای پسر بزرگم تا پایان دبیرستانش لپ­‌تاپ و گوشی بگیریم و دکتر در این مورد به تصمیم من احترام گذاشت. ما دو نفر برای هدف­‌های کوچکی که مربوط به بچه‌­ها می‌­شد با هم هماهنگ بودیم و این هماهنگی به خانه ما آرامش می­‌داد. در طول چند سال گذشته به جرات می­‌توانم بگویم سفر امروزمان به تهران برای شرکت در جشن، اولین سفر خانوادگی ماست. شاید امیررضا یکی دو بار با پدرش سفر رفته باشد ولی من به خاطر امیرکیا، مدام کنارش بودم.


امیرکیا شما هم از بزرگواری­‌های پدر و مادر می­‌گویید:

 مادرم مظهر اعتماد به‌نفس است، عزت و احترامی که به ما می­‌گذاشتند اعتماد به­‌نفسم را زیاد کرده بود. مادر باعث شده بود من طوری بار بیایم که همیشه به دنبال پرسش‌­هایم باشم و از پرسیدن خجالت نمی­‌کشیدم. سخت‌کوشی‌­های پدرم  ما را صبور بار آورد. پدرم دوران سختی را پشت­‌سر گذرانده و این باعث شده اعتقادشان خیلی قوی باشد. داستان زندگی­‌شان از زبان خودشان همیشه برای من لذت­‌بخش و آموزنده است.



آقای دکتر شما خودتان را خانواده کانونی می‌­دانید؛ پسر بزرگ‌تان کانونی بود و امیرکیا هم همین‌طور. من از این احساس خوب و اعتمادی که به کانون داشتید خوشحال و سپاسگزارم و به شما به عنوان اولیای فرهیخته و تحصیلکرده افتخار می­‌کنم. رنجی که بردید و تا این نقطه رسیدید برای ما و بچه­‌ها آموزنده است به عنوان یک پدر در پایان این مصاحبه انتظارتان چه هست؟

این بچه­‌ها ارزشمندتر از منابعِ نفت و گاز این سرزمین‌­اند چون این‌ها تمام‌ناشدنی هستند. همه پدران و مادرانی که به گونه­‌ای مسوولیتی در این کشور دارند و باید این بچه‌­ها را دوست بدارند. فرزند من فرزند دیگر پدر و مادرها نیز هستند. برای این بچه‌­ها هزینه‌شده تا به این‌جا برسند. امیرکیا فقط فرزند من نیست این‌ها متعلق به همه ایرانند، آن‌ها نباید طعمه دیگر کشورها بشوند زیرا آن‌ها از فرزندان ما بَرده فکری می­‌سازند ولی ما می‌خواهیم آن‌ها برای ایران بمانند و سربلند زندگی کنند.


Menu