بزرگشدن در کتابخانهای که پدر بزرگ ساخته بود
لطفا خودتان را معرفی کنید:
من راضیه عظیمفر مادر کیارش یاوری، خانهدار و رشته ریاضی خواندم و تحصیلاتم مهندسی برق مخابرات است.
من محمد یاوری پدر کیارش هستم دیپلم اتومکانیک دارم ولی به دلیل علاقهام به ادبیات فارسی، لیسانس و فوق لیسانسم را در رشته ادبیات فارسی از دانشگاه شیراز گرفتم و بعد به دانشگاه تهران رفتم و با درجه دکترا فارغالتحصیل شدم. عضو هیات علمی دانشگاه محقق اردبیلی شدم و قبل از ورود کیارش به مدرسه به خاطر همسرم به شهر خوی نقل مکان کردیم و من تدریس در دانشگاه را با کمال میل تاکنون ادامه دادهام.
آقا و خانم یاوری، پدر و مادرها قویترین مشاوران بچهها هستند. در طول این سالها در بزنگاههای مهم مثل انتخاب مدرسه و انتخاب رشته دبیرستان چه کمکهایی به کیارش کردید؟
مادر: یکی از موضوعات مورد گفتوگوهای خانوادگی ما معمولا رشته تحصیلی من در دانشگاه بود و من با توجه به تحصیلاتم به جز یک دوره کوتاه، نتوانستم از رشته و تحصیلاتم استفاده کنم. من از علایقم به رشتههایی مثل هنر دست شستم ولی نتوانستم از علاقه اولم یعنی ریاضیات دست بکشم. همیشه سعی کردهام از تجربیات خودم و احیانا اشتباهاتم به کیارش توضیح بدهم او هم در زمان انتخاب رشته دبیرستان دوست داشت ریاضی بخواند؛ او عاشق مباحث فیزیک بوده و هست.
برای من و خانواده پدریام خیلی مهم بود دخترها پس از تحصیل کار کنند. بعدها که ازدواج کردم فکر اینکه تحصیلات مهندسی دارم ولی کار نمیکنم، من را آزار میداد و کیارش هم تحت تاثیر این گفتوگوها، با تردید وارد رشته تجربی شد. ولی از سال یازدهم با آگاهی بیشتر و مطالعه عمیقتر به رشته تجربی علاقهمند شد. او در همین رشته تجربی، وقت زیادی برای المپیاد فیزیک میگذاشت. کیارش همیشه از این انتخاب خودش و احترام و همراهی ما خوشحال بود!

خانم یاوری از تاثیر پدرشان صحبت کنید
همسرم شخصیتی آرام و عمیق دارند، ایشان به آموختن و تحقیق بسیار ارج میگذارند و همیشه در حال مطالعه است و این ویژگیها به شدت در کیارش هم دیده میشود. کیارش از وقتی چشم باز کرد، پدرش را دیده که در کتابخانه منزل مشغول ورقزدن کتاب است؛ کیارش در همین فضا بزرگ شده است.
آقای یاوری در گفتههای همسرتان متوجه شدم بالاخره بعد از چند سال کار و اشتغال، تصمیم میگیرند در خانه کنار کیارش و شما باشند. از شما میخواهم از نقش همسرتان در خانواده بفرمایید
واقعیت این است که من نقش مکملی را کنار همسرم بازی میکنم؛ جدیت ایشان در کسب دانش و تحصیل و کار، متاثر از خانواده مادریشان است. ایشان با توجه به توان علمی و هوش ریاضی که دارند برای تربیت و پرورش کیارش سنگ تمام گذاشتند. فضای آرامشبخش خانه به واسطه دلسوزی و مهربانی ایشان ایجاد شده و اگرچه ریاضی را دوست دارند، ولی ایشان از من بیشتر رمان و کتاب خواندهاند و این سطح توجه به ادبیات، بی شک در تربیت کیارش بیتاثیر نبوده است.
در جایی اشاره کردید به خاطر همسرتان از اردبیل مهاجرت کردید!
بله، پس از چند سال زندگی در شهر اردبیل احساس کردم مشکل دوری ایشان از پدر و مادرشان که در آذربایجان غربی زندگی میکردند را حل کنیم. هنوز کیارش مدرسه نمیرفت و برای پدربزرگ و مادر بزرگش بسیار دوست داشتنی بود و شاید این نقلمکان آگاهانه به زادگاهش به همسرم آرامش و اعتماد به نفس تازهای داد و با شروع مدرسه کیارش در خوی با حضور پدر بزرگ و مادر بزرگ، انرژی فوقالعادهای در خانواده ایجاد کرده بود.
خانم یاوری بیش از یک سال است با کیارش آشنا هستم. من تواناییهای خاصی در این پسر دیدهام؛ ارتباط کیارش با پدر شما و عزتی که شما از پدر و مادرتان یافتید، حتما در کیارش هم تاثیر گذار بوده. لطفا کمی از ایشان بفرمایید:
پدر بزرگم نجار بودند و پدرم از هفت سالگی کار کردند و نجاری را بلد شدند ولی درس هم خواندند و بالاخره معلم ریاضی شدند. حالا که بعد سی سال که از آموزش و پرورش بازنشسته شدند، همچنان علاقه و استعداد نجاری را رها نکردند و باز هم کار میکنند که یکی از یادگاریهایشان کتابخانه بزرگی است که برایمان ساختند. البته مادرم هم دیپلم دارند، آنها از من و خواهرانم خواستند که درس بخوانیم و به دانشگاه برویم. وجود کیارش در این سالها در نزدیکیهای خانواده پدرم، رابطهی این دو را از سطح ارتباط سادهی نوه و پدر بزرگ به دو دوست جدانشدنی ارتقا داد به نحوی که پدرم دائما ناظر رشد و پیشرفتهای درسی و علمی او بودند.

آقای یاوری نقش کانون را در پیشرفت و موفقیتهای او موثر میدانید؟
کیارش از سال پنجم ابتدایی به کانون آمد او به کانون تعصب خاصی دارد! در طی این سالها فقط از امکاناتی که آزمونهای کانون برایش ایجاد کرده بود، استفاده کرد. کیارش پسر خودکار و مستقلی هست و برای استفاده بهتر از علم و مهارتی که مدرسه و کانون به او میدادند، فکر میکرد. میشود گفت کانون به درستاندیشیدن و چگونگی مواجه با مساله خیلی کمکش کرد. همیشه رقابت با همکلاسیها به او حس خوبی میداد. کانون یک میدان واقعی رقابت کشوری برایش بود که خودش را بهتر بشناسد و با توجه به روحیات مذهبی که دارد توان و ارزش رقبایش را جدی بگیرد و به آنها احترام بگذارد!
