گفت‌وگوهای داوود اکبری: اولیای مصدق مرادی رتبه‌ی 2 تجربی

سارا مرادی هستم. تحصیلاتم دیپلم رشته‌ی علوم انسانی است و خانه‌دارم.

گفت‌وگوهای داوود اکبری: اولیای مصدق مرادی رتبه‌ی 2 تجربی

گفت‌وگو با پدر و مادر مصدق مرادی، رتبه‌ی 2 تجربی منطقه‌ی ۳ از ایذه

گفت‌وگوی خانوادگی روش تفکر و سبک زندگی ما را می‌سازد


لطفاً خودتان را معرفی کنید.

مادر: سارا مرادی هستم. تحصیلاتم دیپلم رشته‌ی علوم انسانی است و خانه‌دارم. دختر کوچک‌تری به نام مهسا هم داریم.

پدر: دبیر بازنشسته‌ی فلسفه از دانشگاه تهران و کارشناسی‌ارشد حقوق جزا از دانشگاه دامغان دارم.

همسرتان در موفقیت مصدق چه نقشی داشت؟

پدر: نبض زندگی در دست مادرهاست. مادر مصدق هم برای خانواده منبع محبت و آرامش هستند. در طول این چند سال، در تمام کارهایی که می‌خواستیم برای مصدق انجام دهیم، مادرش نقش مستقیم داشت. خیلی وقت‌ها من خانه نبودم و منابع موردنیازش را هم مادرش تهیه می‌کرد. زمانی که مصدق در رتبه‌های آزمون‌هایش نوسان داشت و در دوران کرونا و جابه‌جایی‌های تاریخ کنکور، مادرش نقش مستقیم داشت. من سایت کانون را دانشکده‌ی نخبه‌پروری می‌دانم. احساس می‌کنم اگر کنکور در همان تیرماه برگزار می‌شد، نتایج دانش‌آموزان کانون خیلی درخشان‌تر بود.

مادر: پدرشان خیلی برای مصدق تلاش کردند و سنگ‌تمام گذاشتند. برای بیرون‌رفتن و استراحتش برنامه‌ریزی می‌کردند. منابع موردنیازش را تهیه می‌کردند. در خانه وسایلی را که نیاز داشت، برایش آماده می‌کردند و به او در حد توانشان کمک می‌کردند.

از دوران کودکی و نوجوانی مصدق چه خاطراتی به یاد دارید؟

مادر: در کودکی وقتی می‌خواست بخوابد، برایش کتاب داستان می‌خواندم. مصدق علاقه‌ی خیلی زیادی به کتاب و درس‌خواندن داشت. سعی می‌کردم وقتی از مدرسه به خانه برمی‌گردد، درس‌ها و مطالبی را که یاد گرفته، با او تمرین و تکرار کنم. یک روز وقتی مصدق در دوره‌ی دبستان درس می‌خواند، چشمانش درد گرفت و قرمز شده بود. از او خواستم به مدرسه نرود؛ اما اصرار داشت به مدرسه برود. او را به مدرسه بردم و ماجرا را به معلمش گفتم. گفتم مصدق امتحان املا دارد. معلمش گفت حتی اگر چشمان مصدق را ببندیم، او در امتحان نمره‌ی کامل می‌گیرد. مصدق اصرار داشت امتحان بدهد و بعد به خانه برگردد. تمام آن روز به این فکر می‌کرد که چشمانش خوب شود تا به مدرسه برگردد.

اولیای مصدق مرادی رتبه‌ی 2 تجربی

آقای مرادی، از دوستی‌های خودتان با فرزندتان بگویید.

پدر: در گذشته بسیار مطالعه می‌کردم و تقریباً در هفته یک کتاب می‌خواندم. در دوره‌ی نوزادی و کودکی مصدق، در خانه‌ زیاد کتاب می‌خواندیم. یک نوشته‌ی منبت‌کاری‌شده در گهواره‌اش گذاشته بودیم که نوشته بود: مصدق جان، تفکر، تفکر. خودم کتابی در زمینه‌ی دین‌پژوهی و فلسفه می‌خواندم و برای او کتاب‌هایی درباره‌‌ی مولانا تهیه کرده بودم. وقتی کلاس ششم بود، با دفتری نزد من آمد. من سرگرم کارم بودم. بعد متوجه شدم خودش کتابی نوشته که بعد با مشورت هم نام آن را گذاشتیم «پایه‌های زندگی». کلاس هفتم بود که این کتاب به بازار آمد و اقوام فکر می‌کردند من این کتاب را نوشته‌ام. مصدق وقتی این حرف را شنید، ناراحت شد؛ اما من از او مباحث کتابش را می‌پرسیدم و او با آمادگی کامل به تمام سؤالات پاسخ می‌داد.

تأثیر کانون در زندگی آموزشی مصدق چه بود؟

پدر: در دوره‌ی دبستان، پیگیر درس‌های پسرم بودم؛ اما از دوره‌ی متوسطه‌ی اول به بعد، بستر را برای او فراهم می‌کردیم و خودش درس می‌خواند. مصدق در کلاس‌های کنکور شرکت نمی‌کرد؛ اما معتقد بودم که آزمون‌های کانون به حرکت بچه‌ها جهت می‌دهد و آن‌ها را تا رسیدن به هدف همراهی می‌کند. مصدق 5 سال در آزمون‌های کانون شرکت ‌کرد. کانون بستری بود که مصدق بتواند با کمک آن، استعدادش را به ظهور برساند. فکر می‌کنم اگر کانون نبود، این رتبه به‌راحتی برایش رقم نمی‌خورد. پسرم اهل رقابت علمی بود و وقتی از طریق دوستانش با آزمون‌های کانون آشنا شد، معتقد بود بهترین فضا برای رسیدن به هدف، کانون است.

شرایط کرونایی را چطور مدیریت کردید؟

مادر: شرایط بسیار دشواری را گذراندیم. سعی می‌کردم همیشه از نکات مثبت برای بچه‌ها بگویم و آن‌ها را از نکات منفی دور کنم. تلویزیون را موقع اخبار روشن نمی‌کردیم و اخبار را دنبال نمی‌کردیم. با دخترم هماهنگ می‌شدیم تا زمانی که مصدق در حد یک ربع برای استراحت از اتاقش بیرون می‌آید، فقط با ماشین در شهر گشتی بزنیم. اتفاق‌هایی هم که می‌افتاد، برایش نمی‌گفتیم.

پدر: ما در این وضعیت سه برنامه برای حفظ روحیه داشتیم. هر روز عصرها و شب‌ها با هم در پارک قدم می‌زدیم. صبح‌ها هم با هم دوچرخه‌سواری می‌کردیم. سعی می‌کردم مصدق را از خبرهای کرونایی دور نگه دارم. اگرچه خودم معتقدم باید با مشکلات مواجه شد؛ اما به‌دلیل کنکور، او را از این قضایا دور نگه می‌داشتم. در این وضعیت ارتباطمان با اقوام که مصدق خیلی این ارتباط را دوست داشت، قطع شد. با دوستانش صحبت می‌کرد و اکثر مواقع به سؤالاتشان پاسخ می‌داد.

نکته‌ای وجود دارد که بخواهید درباره‌ی خانواده‌تان بگویید؟

پدر: گفت‌وگوهای خانواده به تفکر و سبک زندگی خانواده جهت می‌دهد. در خانه کتابخانه‌ی شخصی بزرگی دارم. با همسرم هم از ابتدا هماهنگ بودیم که محور اصلی در زندگی‌مان کتاب باشد. قرار بود حتی اگر نمی‌توانیم کتاب بخوانیم، همیشه در دسترسمان باشد و بچه‌ها کتاب را در دستان ما ببینند. این تفکر روی مجموعه‌ی خانواده‌ی ما اثر می‌گذارد. ویژگی‌های شاخصی که موجب موفقیت مصدق شد، علاقه‌مندی و پیوستگی او بود. مصدق حتی وقتی بیمار بود، در آزمون‌ها شرکت کرد و من به‌شدت نگران او بودم. متوسط مطالعه‌ی او امسال بین 7 تا 8 ساعت بود؛ اما پیوستگی داشت و هر روز برای روز بعدش برنامه‌ریزی می‌کرد.

مادر: به‌اعتقاد من دلیل اصلی موفقیت مصدق برنامه‌ریزی و توکل بر خدا بود. اعتقاد و ایمان مصدق بسیار قوی بود. او همیشه بعد از مدرسه، اول نمازش را می‌خواند و از من می‌خواست طوری برنامه‌ریزی کنم که ابتدا نمازش را بخواند و سپس غذا را برایش آماده کنم.

مصدق، پدر و مادرت را چقدر در موفقیتت سهیم می‌دانی؟

پدر و مادرم در این مسیر برایم فداکاری‌های زیادی کردند. از سفر و تفریح و مهمانی گذشتند. همیشه حامی من بودند و در همه‌ی کارها با آن‌ها مشورت می‌کردم.


سایر گفت‌وگوهای داوود اکبری را در لینک زیر بخوانید:

گفت‌وگوهای داوود اکبری

منبع :

Menu