مهدی دانشآموز سختکوشی بود؛ اما سالِ کنکور عجیبی داشت. در آزمونهای مبحثی نتیجهاش خوب بود؛ اما در آزمونهای جمعبندی ترازش بهشدت افت میکرد. کلافه شده بود؛ آن قدر کلافه که میخواست از شرکت در کنکور صرف نظر کند.
آغاز نیمسال دوم در یک شبِ سرد زمستانی به پیشنهاد پدرش با هم دیداری دوستانه داشتیم. تا نیمهشب با هم گفتوگو کردیم و به این نتیجه رسیدیم که کتابهای متعدد امانش را بریده است. در آزمونهای مبحثی فرصت میکرد کتابهای پرحجم را بخواند؛ اما در آزمونهای جمعبندی مطالعهی آن کتابها غیر ممکن بود.
یک بستهی کامل از کتابهای آبی به او دادم. در یک معاملهی پرسود با هم قرار گذاشتیم که بعد از کنکور هزینهی کتابها را دو برابر پرداخت کند. او به من اعتماد کرد و نتیجهاش را هم گرفت. تا جایی که همهی قبولیهای پزشکیِ ما فارغالتحصیل بودند به جز مهدی فرشته که تنها دانشآموزی بود که هم مدرسه میرفت و هم توانست در رشتهی پزشکی پذیرفته شود.