یک مرد ثروتمند و کهن سال، دو پسر دارد و میخواهد ثروتش را به یکی از پسرها بدهد. او به پسرهایش میگوید باید با هم مسابقه شتر سواری دهند و هر کدام که برنده شد، میتواند ثروت پدر را داشته باشد. اما برادرها از این بابت ناراحت می شوند و نمیخواهند باهم مسابقه دهند، تا اینکه یک مرد خردمند یواشکی آمد و چیزی به آنها گفت و باعث شد برادرها سریعا مسابقه را آغاز کنند و تا انتهای مسابقه پیش روند.
آن مرد خردمند چه حرفی به آنها زد؟
