ادب پارسی - شیر و موش

شیری در بیشه‌ای خوابیده بود و صدای خُروپُفش بلند شده بود. موش کوچکی، که نزدیکی شیر لانه داشت، تصمیم گرفت کمی سر به سر شیر بگذارد.

ادب پارسی - شیر و موش

به نام خداوند هفت‌آسمان                             خداوند روزی‌ده و مهربان


شیری در بیشه‌ای خوابیده بود و صدای خُروپُفش بلند شده بود. موش کوچکی، که نزدیکی شیر لانه داشت، تصمیم گرفت کمی سر به سر شیر بگذارد1. چند بار گوش شیر را گاز گرفت و رها کرد تا این‌که شیر از خواب بیدار شد و در حالی که خشمگین بود، کله‌ی موش را گرفت و خواست موش بازیگوش را به زمین بزند و او را لِه کند. موش خیلی ترسیده بود و بدنش مثل بید می‌لرزید؛ بنابراین با التماس و گریه و زاری گفت: «جناب شیر! شما قوی و زورمند هستید و من موش کوچکی هستم که خطا کرده است. خواهش می‌کنم مرا ببخشید.» شیر دلش به حال موش سوخت و پنجه‌اش را باز کرد و او را رها کرد.

اتفاقاً چند روز دیگر بلایی بر سر شیر نازل شد؛ از این قرار که یک شکارچی برای صید گرگ، دامی گسترده بود. شیر که از آن اطراف عبور می‌کرد در دام صیاد افتاد و به جای گرگ، شکار صیاد شد. موش وقتی شیر را در این حالت دید، برای نجات او شتاب کرد؛ چون خود را مدیون شیر می‌دانست. پس بندهای شیر را با دندان جوید و شیر را آزاد کرد.2

پاورقی:

1. با او شوخی کند.

2. بازنویسی شعری از ایرج میرزا

مطالب مرتبط

Menu