تضاد / ادب پارسی

«انگار من از وقتی بچه‌ی کوچکی بودم، ادیب بودم. مادرم می‌گوید وقتی تازه زبان باز کرده بودم، هنگامی که شیشه‌ی شیرم را می‌دیدم می‌گفتم: «خالی نه... پُر... پُر».

تضاد / ادب پارسی

به نام خدایی که دشت آفرید                         نسیمی که از گُل گذشت آفرید

زنگ تفریح به صدا درآمد و معلم توضیحاتش را درباره‌ی آرایه‌ی تضاد به پایان برد. من و دوستم به حیاط رفتیم و برایش تعریف کردم که:

«انگار من از وقتی بچه‌ی کوچکی بودم، ادیب بودم. مادرم می‌گوید وقتی تازه زبان باز کرده بودم، هنگامی که شیشه‌ی شیرم را می‌دیدم می‌گفتم: «خالی نه... پُر... پُر». دوست داشتم شیشه‌ی شیرم پُرِ پُر باشد. وقتی مادرم می‌خواسته برایم بستنی بخرد، پا به زمین می‌کوبیدم و می‌گفتم: «بزرگ... بزرگ... کوچک نه...» مادرم تعریف می‌کند که اگر می‌خواسته برایم میوه پوست بکند، با زبان کودکانه و شیرین می‌گفته‌ام: «درشت... درشت... ریز نه...؛ می‌بینی؟ من آرایه‌ی تضاد را از یکی دوسالگی بلد بوده‌ام.»

بعد از این‌که حرف‌هایم را شنید، دستش را روی شانه‌ام گذاشت و گفت: «هم آرایه‌ی تضاد را بلد بوده‌ای و هم شکمو بوده‌ای.» دیدم راست می‌گوید. زنگ کلاس خورد و در حالی که از خنده روده‌بُر1 شده بودیم به طرف کلاس رفتیم.

پاورقی:

1. کنایه از خنده‌ی شدید

مطالب مرتبط

Menu