زوج کنگاوری: هر دو قهرمان پیشرفت، هر دو قبولی پزشکی

این یکی از شاخص‌ترین گفت‌وگوهایم با قهرمانان پیشرفت است. البته این بار قهرمان پیشرفت ما یک مرد و یک زن، درواقع یک خانواده‌اند.

زوج کنگاوری: هر دو قهرمان پیشرفت، هر دو قبولی پزشکی

هر روز با هم گفت‌وگو می‌کردیم که برای پیشرفت باید چه کنیم

این یکی از شاخص‌ترین گفت‌وگوهایم با قهرمانان پیشرفت است. البته این بار قهرمان پیشرفت ما یک مرد و یک زن، درواقع یک خانواده‌اند. داستان زندگی این زوج کنگاوری پر است از آموزش برای ما؛ اینکه هدف در برنامه‌ریزی چه نشاطی در انسان ایجاد می‌کند؛ اینکه تحمل و صبوری چگونه آدم را از بن‌بست‌ها می‌رهاند؛ اینکه شور و گفت‌وگو چگونه به تصمیم انسان جان دوباره می‌بخشد؛ و... .

سال‌های دور 85 و 84 و حالا رسیدن به دانشگاه علوم‌پزشکی کرمانشاه در سال 99.

مطمئنم شهریار رشتیانی و سحر رحمت‌آبادی سال‌های شیرین پزشک‌شدن در کنار هم را قهرمانانه پشت‌سر خواهند گذاشت.

لطفاً خودتان را معرفی کنید.

سحر: من سحر رحمت‌آبادی هستم. مدرک کارشناسی‌ارشد شیمی‌فیزیک را از دانشگاه رازی کرمانشاه گرفته‌ام. در سال 1385 در رشته‌ی ریاضی‌ درس می‌خواندم. انگار در هر دوره‌ای یک رشته‌ی خاصی طرف‌داران زیادی پیدا می‌کند. آن زمان درسم خیلی خوب بود و همه می‌گفتند ریاضی و فیزیکم خیلی عالی است و رشته‌ی ریاضی را انتخاب کنم. خواهر بزرگ‌تری هم داشتم که نتوانسته بود در رشته‌ی تجربی، رشته‌ی دلخواهش پذیرفته شود و این من را مصمم‌تر کرد که ریاضی را انتخاب کنم. آن زمان هم دوستانم از من می‌پرسیدند از چه درسی خوشم نمی‌آید؛ اما واقعاً به‌نظرم بدآمدن از درس معنایی نداشت و همه‌ی درس‌ها را دوست داشتم. در همه‌ی درس‌ها هم نمره‌های خوبی داشتم. آن زمان به این فکر نمی‌کردم که در آینده چه شغلی خواهم داشت. وقتی نتیجه‌ی کنکورم آمد، انتخاب‌رشته کردم و تمام رشته‌هایی را که می‌خواستم، انتخاب کردم و درنهایت در رشته‌ی شیمی دانشگاه بوعلی همدان قبول شدم. بعد برای کارشناسی‌ارشد ادامه دادم؛ اما شاغل نشدم. وضعیت کاری برای خانم‌ها در منطقه‌ی غرب کشور زیاد خوب نیست. بعد هم ازدواج کردم و مسیر زندگی‌ام عوض شد.

شهریار: شهریار رشتیانی هستم. سال 1384 کنکور دادم و در رشته‌ی مهندسی شیمی دانشگاه زاهدان پذیرفته شدم. برادرانم مخالف این بودند که آن زمان رشته‌ی تجربی را انتخاب کنم. معلم زیستم دو بار با من صحبت کرد و توصیه کرد رشته‌ی تجربی را انتخاب کنم؛ ولی متأسفانه گوش ندادم و چون ریاضی و فیزیکم خوب بود، وارد رشته‌ی ریاضی شدم. آن زمان هم دانش‌آموز کانون بودم. الان در ذهنم این سؤال وجود دارد که چرا شهریار هجده‌ساله نمی‌تواند به هدفش برسد؛ اما شهریار سی‌وپنج‌ساله به هدف می‌رسد. آن زمان اشتباهاتی داشتم که شاید الان هم بچه‌ها انجام می‌دهند. وارد دانشگاه شدم. همان زمان مادرم سرطان گرفت. ایشان را پیش دکترهای مختلفی می‌بردیم و از نزدیک می‌دیدم که پزشکان با چه عشقی به درمان بیماران مشغول هستند. خیلی لذت می‌بردم و برایم جالب بود و احساس خیلی خوبی به من می‌داد. این در ذهنم ثبت شد و همان موقع تصمیم گرفتم به خارج از کشور بروم و پزشکی بخوانم. سال 1389 یا 1390 دوسه سالی کار کرده بودم و با پس‌اندازی که داشتم، به آلمان رفتم. می‌خواستم بمانم و پزشکی بخوانم؛ اما متأسفانه شرایط آلمان با روحیاتم سازگار نبود. یکی از دلایلی هم که نتوانستم با مهندسی شیمی ارتباط برقرار کنم، شغل آینده‌ی این رشته بود. کارکردن در محیط صنعتی ارتباطات اجتماعی را کم می‌کند. وقتی به بلوغ فکری رسیدم، دوست داشتم شغلی را انتخاب کنم که با انسان‌ها ارتباط زیادی داشته باشد. وقتی از آلمان برگشتم، از تهران کتاب خریدم تا خودم را برای کنکور آماده کنم. سال 1391 بود. یک ماهی درس خواندم که پدرم به رحمت خدا رفتند. در منطقه‌ی غرب قبل‌تر طبق سنت‌ها تا چند ماه در خانه مراسم داشتیم. من هم تنها پسر در خانه بودم و مادرم تنها بود. به‌هرحال دیگر شرایط درس‌خواندن نداشتم. بعد وارد زندگی متأهلی شدم. کار جدیدی را هم در کنار کشاورزی روی زمین آباواجدادی شروع کردم. با همسرم مغازه‌ی پوشاک داشتیم. خیلی هم در کارمان موفق بودیم؛ ولی خلأ خاصی را احساس می‌کردیم و این کار با ما هم‌خون نبود. همیشه ذهنم درگیر این بود که یک بار دیگر کنکور بدهم و در رشته‌ی پزشکی قبول شوم. ما پنج نفر در خانواده داریم که مدرک دکتری دارند و تحصیلات در خانه‌ی ما بسیار ارزشمند است. هرچه سنمان بیشتر می‌شد، احساس می‌کردم از این امکان عقب می‌مانم. بعضی مواقع به خیابان انقلاب تهران می‌آمدم و کتاب‌های تست را نگاه می‌کردم و حسرت می‌خوردم و دوست داشتم روزی به هدفم برسم. این موضوع را با همسرم مطرح کردم و او هم خیلی خوش‌حال شد. نزدیک مغازه‌ی ما ساختمان پزشکان وجود داشت. با پزشکان آنجا خیلی صمیمی بودم و زندگی آن‌ها را از نزدیک می‌دیدم. این هم کمک کرد در این تصمیم مصمم‌تر بشویم.

سال 1398 تصمیم گرفتید در کنکور شرکت کنید.

سحر: همیشه خانواده‌ی نزدیکمان، چه زمانی که شغل آزاد داشتیم و چه زمانی که درس می‌خواندیم، ما را تشویق می‌کردند. اقوام دورتر همیشه به ما می‌گفتند: «شما این‌همه درس خوانده‌اید که مغازه داشته باشید؟» آن‌ها هم این خلأ را در ما بیشتر می‌کردند. وقتی شهریار گفت بیا درس‌خواندن را شروع کنیم، از ته دل گفتم چه کاری از درس‌خواندن بهتر! به‌هرحال راه خیلی سختی بود. کنکور تجربی مسیر سختی است. کتاب‌ها را خریدیم و درس‌خواندن را شروع کردیم. در درس زیست صفر بودیم. ریاضی و فیزیک هم بعد از گذشت 15 سال اصلاً در خاطرمان نبود. راه را بلد نبودیم و چون تازه شروع کرده بودیم، عزم آن را در خودمان نمی‌دیدیم که در آزمون‌های کانون شرکت کنیم. به خودمان می‌گفتیم کمی بگذرد و درس‌ها را پیش ببریم و بعد در آزمون‌ها شرکت ‌کنیم. از نیم‌سال دوم سال 97 در آزمون‌های کانون شرکت کردیم و تازه متوجه شدیم چقدر اوضاعمان بد است. ترازمان از 4400 شروع شد.

شهریار: چون هیچ سنجشی از خودمان نداشتیم، وضعیتمان را نمی‌دانستیم. در آزمون‌ها نمره‌هایمان بین 10 تا 20 بود و حتی نمی‌رسیدیم سؤالات را کامل بخوانیم. مثلاً در آزمون اول فقط به سؤالات زیست و نیمی از سؤالات فیزیک رسیدم. متوجه شدیم که تا هدف فاصله‌ی زیادی داریم.

این مسیر چگونه برایتان هموار شد؟

شهریار: عزم‌مان راسخ بود که قبول شویم. می‌گفتم همه‌چیز حل می‌شود. به سحر می‌گفتم هرچه جلوتر می‌رویم، ترازهایمان بهتر می‌شود و ما می‌توانیم. واقعاً هم درس می‌خواندیم. مجله‌های کانون را می‌خواندیم. گفت‌وگوهای قهرمانان پیشرفت هم به ما انگیزه‌ی زیادی می‌داد. می‌دیدیم که کسانی بودند که وضعیت ما را داشتند و به هدف رسیدند.

کنکور اولتان چطور گذشت؟

سحر: ما همه‌ی کارهایمان را با هم انجام داده‌ایم. وقتی کار پوشاک را انجام دادیم، من و شهریار کسی را در بازار نداشتیم؛ اما به هم تکیه کردیم. دیدمان متفاوت بود؛ اما با هم مشورت می‌کردیم که چه کنیم که در کار مغازه پیشرفت کنیم. وقتی تصمیم گرفتیم کنکور بدهیم، به خودمان می‌گفتیم ما باید با دانش‌آموزان دبیرستانی یک فرقی داشته باشیم. چند سال درس خوانده بودیم که از آن استفاده کنیم. همیشه از خودمان می‌پرسیدیم مگر کسی که در تجربی رتبه‌ی خوبی کسب می‌کند و در رشته‌ی پزشکی قبول می‌شود، چه فرقی با ما دارد.

با کسی هم مشورت کردید؟

سحر: ما فقط خودمان دو تا بودیم. مادرم نگران بود و می‌پرسید وقتی مشغول درس‌خواندن هستیم، قرار است کار و زندگی‌مان چه شود. آن زمان فقط گریه می‌کردم؛ اما وقتی با شهریار حرف می‌زدم، می‌گفت باید به هدف برسیم و به همه ثابت کنیم که می‌شود و می‌توانیم.

بعد از کنکور 98 چه اتفاقی افتاد؟

سحر: من 5600 منطقه‌ی 3 شدم و شهریار 13000 منطقه‌ی‌ 3 شد.

شهریار: به‌هرحال ما نسبت به نقطه‌ی شروعمان در سال اول پیشرفت کرده‌ بودیم؛ اما به نتیجه‌ی نهایی نرسیده بودیم. نتیجه‌ی خوبی نگرفتیم؛ اما تجربه کسب کردیم. از طرفی سحر می‌توانست پرستاری قبول شود و وضعیت کاری خوبی داشته باشد. حتی به این هم فکر می‌کرد.

سحر: برای کنکور دوم مخالف بودم. می‌گفتم نمی‌توانیم و دیگر ادامه ندهیم. فکر می‌کردم پرستاری بخوانم و مشغول به کار شوم.

شهریار: ذره‌ای از عزمم کم نشده بود و می‌خواستم ادامه بدهم. از سال 97 مغازه را جمع کرده بودیم. فقط کشاورزی می‌کردم. نمی‌شد با کار مغازه برای کنکور درس خواند. من مانده بودم و سحر برای کنکور دوم ناراضی بود.

به بن‌بست نرسیده بودید؟

شهریار: برادری دارم که استاد دانشگاه تهران هستند. وقتی می‌خواهم کار بزرگی بکنم، با ایشان مشورت می‌کنم. با برادرم صحبت کردم و سحر از این گفت‌وگو بی‌خبر بود.

سحر: وقتی نتیجه‌ی کنکور 98 آمد، می‌دانستم که همه‌چیز برایم تمام شده است. چون با برادرزاده‌ی شهریار کمی درس خوانده بودیم و دانش‌آموز بود، می‌دانستم که او هنوز جا دارد دوباره تلاش کند. می‌دانستم اگر بخواند، نتیجه‌اش خیلی بهتر می‌شود. به شهریار می‌گفتم به محمد بگو دوباره بخواند؛ اما برای ما همه‌چیز تمام شده است. شهریار همان زمان پیش خودش فکر می‌کرد که ما چطور دوباره این مسیر را ادامه بدهیم.

شهریار: با برادرم صحبت کردم و به او گفتم که باید به هدفم برسم. تازه متوجه شده بودم که راه بازگشتی ندارم و باید راهی را که شروع کرده‌ام، به پایان برسانم. برادرم هم با من موافق بود که ادامه بدهم. سال سختی بود و روحیه‌ی سحر هم در این سختی‌ها شکننده شده بود. همه کاملاً مخالف بودند. با سحر صحبت کردم و به او گفتم باید این مسیر را ادامه بدهیم و به هدفمان برسیم.

سحر: من و شهریار همیشه راجع به همه‌ی مسائل زندگی با هم حرف می‌زنیم. در شادی و غم با هم گفت‌وگو می‌کنیم. آن زمان شهریار با من حرف می‌زد تا راضی‌ام کند.

شهریار: سحر می‌گفت شاید یک ماه هم نتواند درس بخواند. گفتم ایرادی ندارد. به او گفتم با تجربه‌ای که به دست آورده‌ایم، در آزمون‌های کانون شرکت می‌کنیم. اگر در چند آزمون اول روندمان روبه‌رشد بود، ادامه می‌دهیم. اگر نبود من هم ادامه نمی‌دهم. کنکور را کنار می‌گذاریم و زندگی‌مان را جور دیگری ادامه می‌دهیم.

برای ادامه‌ی مسیر در سال دوم چه تصمیماتی گرفته بودید؟

شهریار: به سحر کتباً قول دادم که سال بعد حتماً پزشکی قبول می‌شویم و پای آن را امضا کردم. در ابتدای سال دوم تمام اشتباهاتی را که بار اول کرده بودیم، فهرست کردیم. البته خیلی سریع به همه‌ی اشتباهاتمان پی نبردیم. اوج کارهایمان در آزمون 11بهمن اتفاق افتاد و روزبه‌روز بیشتر پیشرفت کردیم. سال اول خیلی کم تست کار می‌کردیم. سال دوم از ابتدای سال تصمیم گرفتیم بیشتر تست کار کنیم. مثلاً برای ریاضی و فیزیک تست‌های کتاب سه‌سطحی را کار می‌کردیم.

سحر: در سال اول بیشتر زمانمان را صرف یادگیری می‌کردیم. به همین دلیل، در حل تست‌ها و مدیریت زمان مشکلات زیادی داشتیم. در سال دوم چون یک بار کل مجموعه‌ی درس‌ها را جمع‌بندی کرده بودیم، زمانمان را صرف حل تست کردیم. اگر هم در تست‌ها ایرادی داشتیم، دوباره به جزوه‌هایمان رجوع می‌کردیم.

شهریار: روزی نیم ساعت فکر می‌کردیم که چه کارهایی انجام بدهیم که بهتر شویم و پیشرفت کنیم.

زوج کنگاوری که قهرمان پیشرفت شدند


در آزمون‌ها چه اتفاقی افتاد؟

شهریار: در اولین آزمون سال دوم، تراز من 5900 و تراز سحر 6100 شد. تراز خیلی خوبی نبود؛ اما نسبت به سال قبل پیشرفت کرده بودیم. این تراز اعتمادبه‌نفسی به ما داد تا کارهای جدیدی انجام بدهیم. مثلاً دین‌وزندگی را که می‌خواندیم، تست‌های مهم را از کتاب کانون جدا می‌کردیم و در کنار پاراگراف مربوط به آن در کتاب درسی می‌نوشتیم. طی دو هفته‌ای که برای آزمون درس می‌خواندیم، کتابمان پربارتر می‌شد. برای درس‌های دیگر هم این کارها را انجام دادیم. مثلاً برای درس‌های ریاضی و فیزیک و شیمی، خودمان کتاب سه‌سطحی طراحی کردیم.

سحر: تست‌های کتاب‌های سه‌سطحی را کار می‌کردیم؛ اما کتاب‌هایمان تألیف سال 96 بود. به همین دلیل تست‌های آزمون‌های سال 97 و 98 را بررسی می‌کردیم و در سه سطح طبقه‌بندی می‌کردیم و در کتاب خودآموزی می‌نوشتیم. همه‌ی این کارها به این دلیل بود که همواره فکر می‌کردیم باید چه کاری انجام بدهیم که بهتر شویم و پیشرفت کنیم. به این فکر می‌کردیم که مثلاً در درس زیست‌شناسی کدام طراح، سؤالات بهتری طرح می‌کند. می‌دانستیم که طراحان سؤالات کانون به کتاب‌های درسی و تست‌های کنکور تسلط کامل دارند و بعد می‌دیدیم که مثلاً آقای روزبهانی چه تست جالبی طرح کرده‌اند. در درس فیزیک سؤالات آقای برادران برایمان خیلی جالب بود. هرچه جلوتر می‌رفتیم، متوجه می‌شدیم که مثلاً تستی که برایمان جالب بود، در کنکور 94 ایده‌ی کوچکی از آن طرح شده بود و طراح محترم این ایده را ساخته و پرداخته کرده و تست خوبی طراحی کرده بود. به همین دلیل به سؤالات کانون در تمام درس‌ها اعتماد کامل داشتیم. سؤالاتی که اشتباه زده بودیم و یا تیپ جالبی داشت، جدا می‌کردیم، می‌نوشتیم و مرور می‌کردیم. هر زمان آزمون از مبحثی تکرار می‌شد، دوباره سؤالاتی را که نوشته بودیم، مطالعه می‌کردیم و این باعث می‌شد ترازمان رشد کند و انگیزه بگیریم.

پیشرفت‌تان طوری بود که در ادامه‌ی مسیر بر تصمیم خود مصمم بمانید؟

شهریار: کمی در ترازهایمان نوسان داشتیم. تصمیم دیگری که گرفتیم این بود که ظهرها نخوابیم و ساعت مطالعه را افزایش بدهیم. بعد از این تصمیم باز هم رشد کردیم. رشد دیگرمان زمانی اتفاق افتاد که شروع به حل تست زمان‌دار کردیم.

سحر: در آزمون 11بهمن یک اشتباه داشتیم. فکر می‌کردیم کافی است فقط خلاصه‌نویسی‌ها و جزوه‌ها و نکته‌هایمان را مرور کنیم. تمام وقتمان صرف خواندن کتاب و نکات و خلاصه‌ها شد و حتی نرسیدیم آزمون غیرحضوری را بدهیم. نتیجه‌ی ما در این آزمون اصلاً خوب نبود و بعد که با هم صحبت کردیم، متوجه شدیم این نتیجه به این دلیل است که دو هفته تست کار نکرده‌ بودیم. انگار مغزمان از حالت فعال درآمده بود. هر دوی ما با هم افت کرده بودیم. ترازمان 5800 شد؛ در صورتی که آزمون 20دی ترازمان 6700 شده بود.

شهریار: به‌نظرم کلیدواژه‌ی بازیابی خیلی جالب است؛ اینکه مرور را با تست انجام بدهیم. بعد از 11بهمن به خودمان آمدیم و روند صعودی‌مان خودش را نشان داد.

با زیست چه کردید؟

شهریار: از نظرات بچه‌ها برای مطالعه‌ی زیست استفاده می‌کردیم و زیاد تست کار می‌کردیم. برای هر فصل نکات مهم را از سؤالات درمی‌آوردیم و می‌نوشتیم. حتی سؤالات خوب را یادداشت می‌کردیم. سؤالات خاص‌تر را در صفحات جداگانه‌ای می‌نوشتیم. سؤالات ترکیبی را به عواملی که داشتند، تجزیه می‌کردیم. انگار سؤالات را کالبدشکافی می‌کردیم و کنار فصل‌های مربوط به آن‌ها می‌نوشتیم. زمان‌بر بود؛ اما این کار کمک زیادی به ما می‌کرد و در زیست به نمره‌ی 97 هم رسیدیم.

سحر: نوشتن سؤالات ایده‌ی بسیار خوبی بود. ممکن است نکته‌ها را بنویسیم و آن‌ها را مرور کنیم؛ اما از یادمان می‌رود که آن نکته در کجا کاربرد داشته است و چه برداشتی باید از آن داشته باشیم؛ اما وقتی صورت سؤال جلوی رویمان بود، ایده‌ی بهتری به ما می‌داد. حتی غذا که می‌خوردم، فکر می‌کردم در بدنم چه اتفاقاتی می‌افتد. صبحانه که می‌خوردیم، جزوه‌ی فیزیک دستمان بود. انگار درس بخش مهمی از زندگی ما شده بود. می‌گفتم: «شهریار، بیا فکر کنیم در مغز ما چه اتفاقی می‌افتد.» کانون در کتاب‌هایش نمودارهای درختی دارد که به این نظم اعتقاد زیادی دارم. وقتی دید از بالا به پایین داریم، می‌توانیم مطالب را بهتر در ذهن دسته‌بندی کنیم. وقتی سعی می‌کنیم مطالب را در ذهنمان بازیابی کنیم، بهتر در ذهنمان می‌ماند.

در سال دوم به‌طور میانگین چند ساعت در روز درس می‌خواندید؟

شهریار: اوایل 9 ساعت در روز درس می‌خواندیم؛ ولی جلوتر که رفتیم، به 11 ساعت در روز رسیدیم. بعد سعی کردیم تا 12 ساعت آن را افزایش بدهیم. زندگی‌مان درس و هدفمان شده بود. از پس‌اندازمان برای گذران زندگی استفاده می‌کردیم و مادرم هم حامی ما بود. برایمان غذا درست می‌کرد و صدایمان می‌زد تا در کنار هم غذا بخوریم. حتی هنگام غذاخوردن گاهی در حال مطالعه و یادگیری از طریق فیلم‌های آموزشی بودیم. آن‌قدر تکرار کرده بودیم که بعضی چیزها را مادرم هم یاد گرفته بود.

دوران کرونا را چطور مدیریت کردید؟

شهریار: کرونا برایمان در ابتدا خوش‌حال‌کننده بود. همیشه عیدها خانه‌ی ما خیلی شلوغ می‌شد. از اینکه سفرها محدود شد و خانه‌ خلوت شد، راضی بودیم. سال قبل مجبور بودیم برای اینکه بتوانیم مطالعه کنیم دو هفته به تهران بیاییم و در تهران آزمون بدهیم. امسال این اتفاق نیفتاد و خانه برای درس‌خواندن خلوت بود. از نظر عقب‌افتادن کنکور یا اخباری که می‌رسید، ما هم نگران بودیم. روزهای سختی بود.

سحر: ما تازه روی غلتک افتاده بودیم که آزمون‌ها غیرحضوری شد. در جلسه حتی برای حل‌کردن یک تست می‌جنگیدم. تستی که در جلسه‌ی آزمون و در آن فضا و تحت شرایط آزمون حل می‌کردم، واقعاً در ذهنم ماندگار می‌شد؛ چون درباره‌ی آن خیلی فکر می‌کردم. غیرحضوری‌شدن آزمون‌ها سخت بود. ما همیشه در خانه بودیم و کرونا از این نظر برای ما دشواری خاصی نداشت؛ ولی از لحاظ حذف‌شدن مهمانی‌ها برایمان فرصت خوبی برای مطالعه ایجاد کرد و خوب بود.

در دوران جمع‌بندی در چه وضعیتی قرار گرفته بودید؟

سحر: از اردیبهشت کنکورها را کار کرده بودیم و جمع‌بندی را زودتر شروع کرده بودیم که خودمان را برای کنکور تیرماه آماده کنیم. رشدمان خیلی خوب بود و برای تیر آماده بودیم. از مشاور کانون کنگاور، آقای حسین‌آبادی، واقعاً ممنونیم. سال کنکور طولانی شده بود و ما هم کنکوردادن را زود شروع کرده بودیم و خسته شده بودیم. با آقای حسین‌آبادی که صحبت کردیم و نتایج ما را دیدند، توصیه کردند کنکورها را فعلاً کنار بگذاریم و تا قبل از کنکور فقط آزمون‌های جامع کانون در سال‌های گذشته را کار کنیم. ایشان معتقد بودند باید با آزمون‌های جامع کانون به سراغ سؤالات سخت‌تر برویم. وقتی برای اولین بار از خودم آزمون جامع سال‌های گذشته‌ی کانون را گرفتم که گویا برایم خیلی دشوارتر از کنکورها بود، دفترچه را پاره کردم و خیلی ناراحت شدم. دوباره با آقای حسین‌آبادی صحبت کردیم. ایشان هنوز پای حرفشان بودند که باید با سؤالات آزمون‌های جامع کانون خودمان را به چالش بکشیم. از آن به بعد، هر سه‌روزیک‌بار آزمون‌های کانون را پرینت می‌گرفتیم و از کانون کنگاور صندلی آورده بودیم و با شهریار دقیقاً طبق زمان، آزمون می‌دادیم. در جلسه‌ی کنکور آن‌قدر سؤالات دشوار بود که انگار پیش نمی‌رفت؛ اما قبل از آن با شهریار هماهنگ کرده بودیم که هر قدر هم سؤالات کنکور دشوار باشد، ما به‌اندازه‌ی کافی تلاش کرده‌ایم و برای همه دشوار است. باید پیش برویم و به هر تعداد سؤالی که می‌توانیم، پاسخ بدهیم. در جلسه‌ی کنکور اشک در چشمانم جمع می‌شد؛ اما به خودم نهیب می‌زدم که باید ادامه بدهم و این سؤالات از سؤالات کانون سخت‌تر نیست.

نتایجتان در کنکور چطور شد؟

سحر: رتبه‌ی من 1151 زیرگروه 1 شد. زیستم 67درصد بود. ریاضی 61 و فیزیک را 56 زدم. شیمی هم 28 شد.

شهریار: زیست را 73درصد زدم. ادبیات 48، عربی 68، معارف 78، زبان ۳۸، ریاضی 24، شیمی 30 و فیزیک را ۲۹ زدم. رتبه‌ام 2012 شد. سحر نسبت به من مدیریت زمان بهتری داشت. من زمان زیادی روی زیست گذاشتم. هر دوی ما پزشکی کرمانشاه پذیرفته شدیم و انگار این نتیجه خیلی بر وفق مراد و هدیه‌ی خدا به ما بود.


سایر گفت‌وگوهای داوود اکبری را در لینک زیر بخوانید:

گفت‌وگوهای داوود اکبری

Menu