خُفّاش يا شَبکور تنها پستانداري است که بال دارد و قادر به پرواز است.
خفاش از راسته بالدستان است. بالهاي خفاش با بالهاي پرندگان متفاوت است و به گونه ديگري ساخته شده، اما در عوض پوست بالهاي خفاش جنسي شبيه چرم دارد و داراي خاصيت ارتجاعي است که باعث ميشود بالهايش در طول استخوانهايي که دستها و انگشتان خفاش را حرکت ميدهند کشيده شود.
آناتومي خفاش
دو گروه خفاش وجود دارد. گروه بزرگتر، خفاشهاي حشره خوار، شبها غذاي خود را شکار ميکنند. گروه دوم خفاشهاي ميوه خوار هستند که براي پيدا کردن ميوه و شيره درختاني که از آنها استفاده ميکنند، بينايي و بويايي خود را به کار ميبرد. خفاشهاي ميوه خوار اول صبح و تنگ غروب از ميوهها تغذيه ميکنند. خفاشها جانوران اجتماعي هستند. آنها به طور گروهي و در گروههاي بزرگ در غارها يا روي درختان، شب را بيتوته ميکنند.
خفاشهايي که در شب پرواز ميکنند، مسير و محل دقيق طعمه خود را بوسليه فرستادن امواج صوتي و دريافت بازتاب آن، پيدا ميکنند. با استفاده از سيستم فوق خفاشها ميتوانند اجسام متحرک مثل حشرات و اجسام بي حرکت مثل درخت را تشخيص دهد.
افسانه اي از آسيا(پاکستان)در مور د خفاش
سال ها پيش جنگ شديدي ميان پرندگان و پستانداران درگرفت. زماني که تمام حيوانات به سختي مشغول جنگ بودند، خفاش در سوراخ درختي پنهان شد و با خود گفت: «صبر مي کنم تا ببينم کدام طرف پيروز مي شود؛ چون هيچ کدام از آن ها مرا درست نمي شناسند و نمي دانند به کدام دسته تعلق دارم. بعضي ها فکر مي کنند که من جزو پستاندارانم و بعضي ديگر مرا جزو پرندگان مي دانند، بهترين کار اين است که تا پايان جنگ صبر کنم و بعد خودم را جزو دسته پيروز نشان دهم.»
او با دقت، جنگ سخت ميان دو لشکر را دنبال مي کرد. يک دفعه که به نظرش رسيد پرندگان پيروز مي شوند، به سرعت از مخفي گاه امن خود خارج شد و پروازکنان به سمت لشکر پرداران رفت تا خود را جزو آن ها جا بزند، اما ناگهان با خود گفت: «مراقب باش! عجله نکن!»
پس دوباره به سرعت به سمت درخت برگشت و با خود فکر کرد: «بايد وقتي نتيجه نهايي جنگ معلوم شد، خودم را آفتابي کنم.»
پستانداران، سربازان پرنده را به عقب راندند. خفّاش خوشحال شد و گفت: «آهان خوب شد که صبر کردم!» و خود را در ميان پستانداران انداخت و فرياد زد: «من را ببينيد! من جزو شما هستم. دندان هايم شبيه حيوانات درنده و صورتم شبيه ميمون است. به علاوه من هم پستاندارم و به بچه هايم شير مي دهم. مي خواهم به شما کمک کنم، اجازه بدهيد در سپاه شما باشم و به شما کمک کنم!»
و براي پستانداران سوگند وفاداري ياد کرد. ميمون در جمع همرزمانش از خفاش تعريف کرد و آن ها هم او را با احترام پذيرفتند.
پرندگان با شجاعت و با رهبري ماهرانه عقاب، سرسختانه در مقابل دشمن دفاع کردند و بالاخره سعادت نصيب آن ها شد و پيروز شدند. ترس شديدي بر خفاش چيره شد. او هر لحظه چنگال هاي مرگ بار عقاب را جلو چشمانش مي ديد. با عجله به سمت کوه ها پرواز کرد و در سوراخ تاريکي پنهان شد. او حتي جرأت پلک زدن هم نداشت؛ چون حدس مي زد شايد کسي او را تعقيب کرده باشد.
از آن زمان به بعد خفاش ها روزها خود را در شکاف ها و سوراخ ها پنهان مي کنند و فقط شب ها که بيشتر پرندگان خواب هستند، جرأت بيرون آمدن پيدا مي کنند.