به وسطهای راه رسیده بود. فکر کرد باید جور دیگر بود. فائزه1 از تجربهی نیمسال اولش میگفت: «خودم را مجبور میکردم دوباره از اول، کتاب زیست را موبهمو بخوانم. دوبارهخوانی، نوعی وسواس و بیاعتمادی؛ ولی نه! اگر درسها را بلد هستیم بهتر است به خودمان اعتماد کنیم؛ آنگاه آرامش بیشتری خواهیم داشت.»
او وقتی جور دیگر فکر کرد، دنیایش را عوض کرد. در آزمون بهمنماه، بازیابی با تست را شروع کرد. دیگر برای همهی درسها وقت داشت. با سؤالات، هم خودش را بیشتر میشناخت و هم از کابوس فراموشی نجات یافته بود. با فراز و فرودها و تلخ و شیرینهای نیمهی اولِ مسیر آشنا شده بود. این تجربه چهقدر به او آرامش میداد و ماههای پیش رو، حضور نوروز و ایام جمعبندی از حالا به او امید و قدرت میداد.
فائزه نمونهی تفکرِ سختکوشیِ نیمهی دوم زندگیِ سال تحصیلی است. میدانم در این نقطهی زمانی خیلی از شماها هم دارید جانی تازه میگیرید!
* فائزه قائمدوست، رتبهی 3 تجربی کشور در کنکور 94